صبج بچه هامو فرستادم خونه بابام از ساعت 10 صبح دعوا کردیم تا 3 بعدازظهر از حرصش اومد لگد بزنه به میزی که پیش ستون وسط خونه بود پاش خورد به ستون.برادرشوهرم اومد بردنش بیمارستان مچ پاش موترک برداشته گچ کردن الان هم رفته سرکارش .بچه ها حالم خوب نیست تو تاپیک های قبلیم هست از چی دلخورم .بهشگفتم تا اخر تابستون مثل همخونه باشیم بعد (طبقه بالا مادرشوهرم میشینم دو ماه دیگه خونه ای که خریدیمتعمیراتش تموم میشه قراره اسباب کشی کنیم ت)گفتم تو اسباب کشی تو برو اونجا منم وسایلمو برمیدارم میرم خونه بابام یا پول مهریه امو برو یه واحد اپارتمان بخر مستقیم برم اونجا😓😓😓