دیشب خونه مادرشوهرم بودیم، بعد شام من و دخترم و خواهرشوهرم و جاریم ، چهارتایی رفتیم یه کمی پیاده روی .
بعد تو فضای سبزی که نزدیک خونه شون بود و درخت زیاد داره تقریبا ، و خلوت خلوت هم بود ، گفتیم یه کمی بشینیم اونجا.
سه گروه اونجا نشسته بودن، دو تا گروه چند تا مرد بودن، یه گروه هم یه خونواده بزرگ نشسته بودن، شامل چند تا خانوم و آقا (تقریبا ۸ نفر)
چون چهار تا خانوم بودیم....
خب
خب
پست اول جا تداشت بقیه شو بنویسی😬
خب🙄
چرا قطره چکونی حرف میزنی
و وضعیت اون مردها هم زیاد جالب نبود ، کاملا کاملا نزدیک اون گروه خونواده نشستیم روی یه سکو
خیلی نزدیک بودیم بهشون.
بعد ده دقیقه که اونجا بودیم، یه دقیقه خواهرشوهرم گفت پس اون چند تا خونواده که با هم نشسته بودن کی رفتن که متوجه نشدیم
استارتر بسیار سپاسگزار میشویم اگر مابقی خاطراتت را با ما ب اشتراک بگزاری
وووووو از همه چی گله دارینااا اگه همشو باهم میتوشت میگفتین زیاد بود نخوندم یکم صبر داشته باشین یه چرخی بزنین تابنویسه
لایک کنین لطفا
تصور کنید یه دفعه اون ح نفر که کاملا تقریبا بهمون چسبیده نشسته بودن
کلی هم وسایل و بند و بساط داشتن، یه دفعه ای غیب شده بودن
جالبه هیچکدوم از نا چهار نفر هم متوجه نشده بودیم
لایک می
جن بودن
تمام
