سلام
وقتی یکی زنگ میزنه میگه بیام خواستگاری، کی باید ساعت و روزش رو تعیین کنه؟ خانواده دختر یا پسر؟
2. میگن چایی آوردن از مد افتاده، راسته؟
3. وقتی خواستگار اومد، دختر باید چایی بیاره یا سنگین بشینه یه گوشه؟
4. موقع ورود خواستگار، اگه خونه کوچیک بود دختر کجا بره که صداش کنن؟
1توافقی
2اره دیگه مد نیس
3بیاری نیاری مهم نی
4اتاق اشپزخونه هرجا
فکر کنم خونواده پسر میگن فلان روز مزاحمتون میشیم
ازه معمولا دیگه عروس چای تعارف نمیکنه
تو اتاقت باش
😄
به سلامتی انشالله خیره
۱. خانواده پسر زنگ میزنن برای خواستگاری شما یه سری اطلاعات کلی رو میگیریم مثل شغل تحصیلات سن .... بعد میگین مثلاً پدرتون الان نیست شما مثلاً فردا تماس بگیرین یا مثلاً پسفردا تماس بگیرین به شما اطلاع میدیم
اونا یه روزی رو میگن مامانم میگه باید با پدرش صحبت کنم خبر بدم.هیچوقت چایی نیاوردم و نخواهم آورد.همیشه هم بدو ورد همراه پدرو مادرم ازشون استقبال میکنم و خوش آمدگویی میکنم.
نمیدونم رسم شما چیه ولی ما یه هفته بعد قرار میزاریم دختر پسر همو ببینن که تو هفته یه آمار کلی از پسر بگیریم
بعد یا قرار میزاریم پسر همراه مادر واگر مادرش نتونه بیاد به همراه خواهر بزرگتر یا یه خانوم بزرگتر بیاد خونه ما
یا قرار میزاریم دختر و پسر دو جلسه همو تو خونه یا بیرون باهم صحبت کنن اگه اوکی بودن تازه خواستگاری رسمی شروع میشه ....
پذیرایی هم شما چون فقط شما و مادرتون و مادرش و پسر هست یه میوه ساده با شربت کافیه که میتونی میوه و پیش دستی رو از قبل رو میز عسلی بزرگ جلو مبل یا رو اوپن بچینید با کمک مادرتون یا خواهران پذیرایی کنین
من که میشستم همه چاق سلامتی هاشونو میکردن و چایی هم نیاوردم میرفتم یه رخ میدادم بهشون و تا اهر میشستم تا برن پی کارشون 🤣
نظر من بعد جلسه اول که همو تو خونه دیدید بعد یه قرارم بیرون بزارید باهم صحبت کنین جلسه اول فقط ظاهر بینی هستش و چیز زیادی نمیتونین به هم بگین ولی برای جلسه دوم یه پیش زمینه دارین
دو و سه که گفتم چایی دیگه مد نیست زیاد مهم نیست آوردی آوردی نیاوردی هم نیاوردی
چهار. نظر من از راه پله آمدن دم در آپارتمان مادرتون میرن استقبال شما تو آشپز خانه باشین آمدن تو حال شما هم بییان تو حال سلام احوال کنین همونجا بشینین
چقدر سخته این شرایط
طرف من دوست صمیمی داداشم بود مادرش به مادرم گفت مادرم به داداشم گفت چون از بچگی باهم بودن گفت تو قشنگ میشناسیش نظرت چیه داداشم اوکی بودش
داداشم باهام نزدیکه اون بهم گفت فلانی آمده خواستگاری راش بدیم منم گفتم باید صحبت کنم بعدش دیگه داداشم با خانومش قرار گذاشتن یه جلسه با اونا بیرون رفتیم صحبت کردیم بعدش اوکی بودیم خودمون دوجلسه بیرون رفتیم همه چی خوب بود اون به مادرش گفت از ما بله بگیره ماهم بله دادیم و رسمی شد داستان ما ... چون همو و خانوادها همون میشناختن کار راحت جلو رفتش
مث مهمون عادی برخورد کن دیگه واسه چی صدات کنن از اول برو خوش امدگویی
