دیشب سریه چیز الکی اروم اروم بحثمون شد
(یک هفتس دارم به شدت سرفه میکنم و شوهرم بیچاره بهم گفت بیا بریم دکتر تعارفی ولی من قبول نکردم چون بعدش همش میگه وای چقدر ویزیت گرونه .. چقدر خرجش زیادشد و این حرفا)
یهو سرفم شدید شد بهش گفتم حالم خیلی بده دیگه باید فردا ببریم دکتر بازم محثمون شد بهش گفتم تو که یک هفتس اصلا برات مهم نیست این همه سرفه میکنم
(همه حرفای خودمم میگم که دوطرفه قضاوت کنید)
رفت تو اتاق بعد چند دقیثه گفت پاشو بریم دکتر
گفتم فردا بریم
گفت امممکان نداره یا همین الان میای یا تا صبح میشینم
کلی اصرار کردم که دست برداره ولی دیوونه شده بود
منم اماده شدم رفتیم
به صندوقدار گفت پول ویزیتش چقدر میشه گفت ۲۷
اعصاب خراب شد چند دقیقه نگام کرد بعد پرداختش کرد
رفت دارو هارو بگیره گفت۴۵میشه ولی اگه دفترچه داشته باشی ۲۷
حالا داداش مجردش دفترچه داشت گفت الان میرم میارم و گفت بباید بریم درخونه بابام دفترچه رو بیارم
هررررررچی میگفتم انگار کاملا دیوونه شده بود حرف تو مخش نمیرفت
ساعت۴:۳۰صبح بود
سوار شدیم و رفتیم
ادامشو این پایین مینویسم