2733
2734

الان که دارم مینویسم باگریه مینویسم

اگه تاپیکای قبلمو بخونید من باشوهرم خونه مامانش دعوابزن بزن داشتیم

همشم تقصیر مادر ش شد

اونم دلش حال اومد تا پسرش گفت مادرم دنیامه

باهم اومدیم خونه دیروز سر کار نرفت 

منم واسه اینکه نمیتونستم بهش نگاه کنم رفتم تواتاق خودمو حبس کردمو فقط گریه

اومد گفت صدات درنیاد

امروز که رفته سر کار فقط زنگ زدگفت بادوستام دارم میرم سمیرم

منم گفتم تو دل همه راضی میکنی الا زنت

منم دلم میخواد برم خونه مامانم

گفت ن حالا داداشم میاد با اون برو منم گفتم ن

حالا من تو خونه تنها اونم با دوستاش

دارم میمیرم ازاینکه منو اینهمه له کرد

دلمم نمیخواد مامان بابام متوجه بشن چون اینقدر سرمن عصاب خوردی داشتن که....

دلم میخواد برم دلم میخواد برم تنها باشم فقط ازاین خونه برم کاری نبود که باهام نکنه

دلم میخواد برم خادم امام رضا بشم 

دلم میخواد خودمو بکشم

فقط شماهارا دارم شما بگید من باید چه  کنم؟؟؟؟😭😭😭😭

اروم باش عزیزدلم..مشکلتون چیبود که همچین حرفی جلوی مادرش زد؟ 

زندگی ای که در آن امید و دوستی و عشق و گل و شعر و موسیقی هست نمی‌تواند پوچ باشد😌♥️🌿 /من یک عاشق کتابِ چند زبانه ی حیوان دوستِ گیاهخوارِ عاشق هستم و البته خوشبخت

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
2738
اروم باش عزیزدلم..مشکلتون چیبود که همچین حرفی جلوی مادرش زد؟ 

دیروز خونه مادر شوهرم بودیم 

اونا یه پدر بزرگ زمین گیر دارن که چون شغل پدرشوهرم خارج ازشهر هست 

شوهر من همیشه بجای پدرش کارای آقاجونش را انجام میداد منم حرف نداشتم

 شوهر منم یه دادش بیشتر نداره که اونم کارش خارج شهره و ۵روز کلا میاد مرخصی برمیگرده و با خانمش عقد هستن،دیروز من شوهر و برادرش و خانومش خونه مادرشوهرم بودیم

جالبیش اینکه وقتی پدرشوهرمم خونه خودشه و میتونه بره کنار پدرش باشه نمیره وباز هم همه کارا میوفته گردن شوهرم وبرادرش،البته مادرشوهرم دوست نداره بره واسه همین تابشه از زیرش شونه خالی میکنن،دیروز مادربزرگ زنگش زد گفت اقاجون باید بره دکترکجاس چرا نمیاین ببرینش و سر بهانه داشت مادربزرگ بخاطر اینکه شب قبلش نوبت پدرشوهرم بود که بره پیشش وایسه ،خونه هم بود و نرفت ومادربزرگ میخواست ناراحتیش رو نشون بده،دیروزقرار شد بره دکتر و برادر شوهرمم از مرخصی اومده بود و چون بیچاره پنج روز بیشتر اینجانیست همه ی کارها یهو میریزه روسرش و نمیتونه اونجور که باید به خانومش برسه

ودیرو برادرشوهر باخانومش برنامه ریزی کرده بودن ازقبل که برن یکم بیرون گردش تااینکه مادرشوهرم بهش گفت باید اقاجونا ببریم دکتر اونم قدرت ن گفتن نداره تااینکه صدای خانومش دراومد چون عقدن،گفت شوهر من پنج روز میاد ولی هیچ روزیش بمن نمیرسه من باید چیکار کنم،مادرشوهر موزی هم فقط نشسته بود رو مبل و لبحن ژکند میزد میگفت شرایط اینه(من ناراحت شدم چون نقصیر مادرشوهرمه اگه موقعی که پدرشوهر هست باهم برن وظیفشونا انجام بدن نباید اینطور بشه وهمش بخاطر شونه خالی کردن پدرشوهر مادرشوهر این بحثا)شوهرمنم دراز کشیده بود بااشاره بهش گفتم ما که هر هفته میریم واسه اقاجونت این هفته هم توببرش ،دکتر،اونم باخود خواهی ابرو انداخت بالا

منم عصبانی شدم چون منم مثل جاریم روزای اول همه ی مشکلاتمو به مادرش میگفتم اونم با ارومیو سیاست و همین لبخندای موزیانه منو اروم میکرد و کارشو باشوهرم پیش میبردن

(همیشه میرفتم درددلم بهش میگفتم چون میدونستم این نفوڋ داره رو پسراش

خیانت شوهرمو بهش گفتم اما غافل ازاینکه اونم باهاش همکاری کرد یجورایی)

واسه همین باعصبانیت گفتم شما که همش با پسرات هم دستی میکنی

یهو یه دادی زد و شوهرمم اومد من زد و درگیر شدیم جلو این اشغال

شوهرم همش قیافه حق بجانب میگره گفت کسی به متدر من نباید برگرده هرکی ازاین کارا کنه ....ازاین زرا منم جوابشونو دادم

چون واقعا خسته شدم بعد یکساعت جلو پسرش اومد نقش بازی کرد چای اورد،شوهرمم منوادم حساب نکرد جلوی مادش اصلا

تااینکه حالا اومدیم خونه شروع کرده عادی حرف زدن ناهار میخوام باهم بخوریم اینم یعنی معڋرت خواهیشه.منم گفتم گشنم نیست دوبار اومد دید من نمیرم خودش باحرص ناهارشا خورد گفت بچر تا بچرخیم.ببخشید طولانی شد مجبورم همشا بگم.خیـــــلی خستم کار اولش نیست منتهی این سری بد جور لهم کرد فک میکنه بایه حرکت بیا غذا بخور یه سلام خالی من دلم راضی میشه اگه شوهرم نبود و ابرو نبود تاحالا ولش کرده بودم،تا دعوامون میشه رمز گوشیشو عوض میکنه

اروم باش الان عصبی هستی فقط دوست داری واکنش نشون بدی ،اروم توی خونه خودت بمون کاری هم بکارش نداشته باش فعلا، اعصابت که اومد سرجاش بشین یه تصمیم درست وحسابی درموردش بگیر

بجز حدتون همه چیو میدونین ماشالا  
اروم باش الان عصبی هستی فقط دوست داری واکنش نشون بدی ،اروم توی خونه خودت بمون کاری هم بکارش نداشته ب ...

دیگه خسته شدم همش مامانش تو زندگیم یجوری غیر مستقیم رابطمونا خراب میکنه

همش حرف زدیم اما حرف بی فایدست

قبل از بچه دار شدن یه دل شو اگ با سکوت و محل ندادن به یسری کارهای سطحی میشه زندگیت بهتر بشه ادامه بده...ولی اگ دخالت هاشون زیاده و همه تصمیمات زندگیتو تحت شعاع قرار میده تا قبل بچه دار شدن زندگیتو نجات بده..

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز