نزديكاي دوساله ك ازدواج كردم و ٨ ماهه ك عروسي كرديم متاسفانه شب اول نتونستم رابطه جنسي برقرار كنم و اصلاااا دخول انجام نشد ، شوهرمم ممانعتي نكرد گفت ولش كن اذيت ميشي .. شبهاي بعد بااصرار من دخول نصفه و نيمه انجام شد و دوتا لكه خون صورتي رنگ خيلييي كم روي دستمال ديده شد اونم بزووور، گفتيم خب انجام نشده شبهاي بعدي هم گهگاهي امتحان ميكرديم ، بعد دگ درگير يسري مشكلات شديم و ب كل فراموش كرديم و شوهرمم ميگفت هرموقع ك امادع بودي انجام ميديم عجله اي نيست
گذشت تا ٦ ماه از عروسيمون گذشت بحثمون شد و بحث بالا گرفت و خانواده ها اومدن وسط و مادرش برگشت گفت اره شما عروسي نكردين و بچم بهش فشار اومده و خلاصه من دو هفنه اي خونه پدرم بودم تا بعد دوهفته اومدن دنبالم
خيلي ناراخت بودم و هنوزم هستم از شوهرم
رفتيم پيش روانشناس يسري راهكار داد بهمون .. تاحدودي داشت انجام ميشد دارو هم ميخرديم ك باز مشكلات و درگيري عاي كار و زندگي فاصله انداخت تاااين چند روز ك بحثمون شد و خانوادش اصرار دارن رابطه برقرار كنيد خوب ميشه زندگيتون و بيشتر مشكلاتتون حل ميشه ولي خب مشكلات دگ هم هست ك اصن منظقي نيست و بيخوديه شوهرم عصبي شده و قاطي كرد بعم گفت برو طلاقتو بگير ولي از طرفي خانوادش و خانوادع خودم ميگن با رابطه جنسي حله مشكلتون خيلي دل چركينم نسبت ب شوهرم پيش من ميگفت غصه نخور مشكلي نيست ك ولي پيش خانوادش رفته گفته من بهم فشار اومده و ...
حالا ميخوام رابطه برقرار كنم قال اين رابطع جنسي و ترس رو بكنم و تمومش كنم البته شوهرم الان مصره روي تموم كردن زندگي مشكلشم تنها با من نيست ب همه كس و همه چي گير داده .. از طرفي پشيمونم ، از طرفيم ميترسم از جدايي و ديد مردن بعد از طلاق بهم
توروخدا اگ چيزي ميدونيد بهم بگيد يا از تجربياتتون بذاريد استفادع كنم