من از ازدواج سنتی متنفر بودم ...متنفرا...دقیقا حرفای تورو میزدم...دقیقنا...می گفتم مگه مجبورم ازدواج کنم...من دوس داشتم عاشق شم ازد کنم...اگرم قرار بود ازدواج کنم...
شوهرم کاملا سنتی میخواستن بیان خواستگاری ...من که اصلا نمیشناختمش...ای نقد به مامانم اینا قر زدم...من نمیام...ز بزن کنسل کن...اما مامانم کلی غصه خورد که آبرومون میره...گفت تروخدا این بارو بیا...دیگه خواستگار راه نمیدم...گفت جواب رد میدیم...
خلاصه کنم به طور غیر قابل باوری ثانیه اول عاشق شوهرم شدم حدود دو ماه با هم عین دوست بودیم...پیامک...بیرون...زنگ...
خدارولان شاکرم که ازدواج سنتی وجود داره چون اگه نبود من هیچ وقت با عشقم آشنا نمی شدم...