2737
2734

سلام

ی تیکه از داستان زندگیمو میخوام بزارم 

نوشتم الان کپی میکنم میزارم بچها💚💔🍃

آقای قاضی#دلمون شده انبار حرف هایی که به موقع نزدیم🙃

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2731

اون مشاهده افراد انلاین بزن

یعنی چی معطلمون میکنی

افراد سمی شما را دیوانه میکنند. آنها مهارت دارند، که شما را آزار دهند!               تنها رمز این است، که سر حرف خود بمانید و وقتی فردی قصد عبور از مرز شما را دارد ، بر خط قرمز های خود پافشاری کنید.

این برام تو مجردیم پیش اومده


البته من راهنمایی یا اول دبیرستان بودم یادم نمیادولی نسبت ب یکی از فامیلای بابام ی حس خوب داشتم و دوس داشتم یروز بیاد بهم ابراز علاقه کنه  دوسش داشتم اون ۵ ۶ سال ازم بزرگتر بود ولی باخودم میگفتم اصلا امکان نداره همچین چیزی اون ازمن خوشش بیاد؟ازم بزرگتره دانشگاه رفته من چی ،،، محال میدونستم 


گفتم پس باید بیخیالش شم تا ک با یکی اشنا شدم البته من اهل دوستی نبودم یجورایی بچه مثبت کلاس بودم  اون (اسمشو میزارم وحید مثلا)ازم خوشش اومده اومده بزور میخواست من باهاش دوس  باشم  تا ک از طریق ی دوستام شمارمو پیدا کرد بعد من کلی بادوستم دعوا کردم ک چرا بی اجازه شمارمو داده دوستم گف یکی دوهفته باهاش باش بعد کات کن ولی بعد چن هفته حرف کات گفتم اتیش گرف گریه کرد گف نمیتونم یعنی هروقت حرف ازجدایی حرف میزدم کلی گریهه اینا میگف تو اخرش زن منی فهمیدی دیگ کم کم منم بهش علاقمند شدم  و دوسش داشتم،،تا اینک رف سربازی  (اون پسره هم سربازی بود،،)ک ی شب ساعت ۱۲ فامیل بابام (حالا مثلا میگم عمه بابام)زنگ زد گف بیا حال شوهرم بهم خورده  بردنش بیمارستان بیا بیمارستان بابام رف دید شوهرش تموم کرده خلاصه عمه بابام اومد خونم

آقای قاضی#دلمون شده انبار حرف هایی که به موقع نزدیم🙃

خونمون زنگ زدیم بچهاش از تهران بیان ساعت ۵ صبح رسیدن خونمون خلاصه خاکسپاری انجام شد( پسرش همونی ک دوسش داشتم اسمشو میزارم محمد مثلا) ازطریق سربازی نمیدونم چجوری برده بودنش مشهد خلاصه تا سوم باباش بهش گفتن بابات یکم مریضه داداش رفته بود پادگانش ب اونا گفته بود باباش مرده بزارین بیادـ،،،

منم بعد یک دوسال میدیمش چادر سرم بود ،، 

منو زن عموم همراه هم پیاده اومدیم مسجد بقیه باماشین 

دیدیم محمد داداشش پشت در مسجد من سلام کردم تسلیت گفتم گفت سلامم شقایق خانوم،،برا اولین بار اسممو صدازد

آقای قاضی#دلمون شده انبار حرف هایی که به موقع نزدیم🙃
2738

دیگ گذشت تا درست یادم نیس چن ماه بعد  بود ک دیدم یکی تو تلگ،رام پیام داده خودشو معرفی نمیکرد منم فک کردم داییم هس  (بعضی اوقات اذییتم میکرد ب شوخی چون زیاد باهم اختلاف سن نداریم)میگفتم من ک میدونم تویی دایی خلاصه زیاد تحویل نمیگرفتمش

آقای قاضی#دلمون شده انبار حرف هایی که به موقع نزدیم🙃


تاینکه یروز  اعصبانی شدم گفتم بگو کی هستی خودشو اروم اروم معرفی کرد  ابراز علاقه کرد گف خیلی وقته عاشقتم خیلی وقته میخوامت ،،،اون روز یادته مشهد بودم دعا کردم بهت برسم ،،،منم قلبم ب تپش افتادد (ولی تو دلم گفتم دیر اومدی لعنتی دیرر الان ک من با یکی دیگ دوستم و اونم بهم بدجور دلبسته اس)

آقای قاضی#دلمون شده انبار حرف هایی که به موقع نزدیم🙃
تاینکه یروز  اعصبانی شدم گفتم بگو کی هستی خودشو اروم اروم معرفی کرد  ابراز علاقه کرد گف خی ...

هییییییییی

تو دنیا فقط یکی هست که واسه من نفس میکشه اونم دماغمه😐تموم شد و رفت
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز