خونمون زنگ زدیم بچهاش از تهران بیان ساعت ۵ صبح رسیدن خونمون خلاصه خاکسپاری انجام شد( پسرش همونی ک دوسش داشتم اسمشو میزارم محمد مثلا) ازطریق سربازی نمیدونم چجوری برده بودنش مشهد خلاصه تا سوم باباش بهش گفتن بابات یکم مریضه داداش رفته بود پادگانش ب اونا گفته بود باباش مرده بزارین بیادـ،،،
منم بعد یک دوسال میدیمش چادر سرم بود ،،
منو زن عموم همراه هم پیاده اومدیم مسجد بقیه باماشین
دیدیم محمد داداشش پشت در مسجد من سلام کردم تسلیت گفتم گفت سلامم شقایق خانوم،،برا اولین بار اسممو صدازد