سلام
مادوساله وخورده ای باهمیم و خیلی عاشق همدیگه ایم...ولی همش جنگ و بحث و دعوا بود رابطمون بیشترش هم از طرف من بود چون حساسم و گیرمیدم خیلی...طی اتفاقی که دوهفته پیش افتاد(توتاپیک های قبلیم گفتم دوست داشتین بخونین نگفتم که طولانی نشه)دیگه هرچی زنگ زدم یه هفته تمام با خط های مختلف فقط بلاکم کرد یا درحد یکی دودقیقه جوابما داد و باز،بلاک کرد...از اون جمعه هیچ زنگ و پیامی ندادم تا امروز که خواب دیدم قهربودازم و ازخواب پریدم دیشب باخودم گفتم زنگش بزنم ولی بعد منصرف شدم اما صبح که ازخواب پریدم میدونستم این موقع تنهاست وهنوز کارش شروع نشده زنگ زدم جواب داد ولی خیلی سرد گفت بفرمایید واینا گفتم دلم برات تنگ شده بود گفت به سلامتی...گفتم نباید زنگ میزدم گفت نمیزدی بهتر بود...گفتم نمیخوای تموم کنی اشتی کنی نمیخوای بدنباشی...گفت قهرنیستم چیکاربه تودارم این رابطه تموم شده اس..گفتم توتمومش کردی گف هرجوردوس داری فکرکن...گفتم یه فرصت دیگه بهم بده ...گفت اینقدراصرار نکن اگه توانی واسه خودم مونده بود بدون این اصرار کردن هات میموندم ولی نمیتونم ادامه بدم توانی واسم نمونده اینقدر بهت گفتم التماست کردم تکلیفتا باخودت مشخص کن نه بامن میتونی بمونی نه بدون من اینقدر ازت خواهش کردم گوش کردی؟نکردی...گفتم حالا توگوش کن و یه فرصت بده گفت توانی نمونده واسم دیگه هیچی نمیخوام...گفتم اگه صبرکنم چی جای جبران هست؟گفت نمیدونم نمیتونم بگم صبرکن یانکن هرجورخودت دوست داری شاید اصلا فردا نبودم(دورازجونش)بهت امید بدم که چی بگم یه روز یه هفته یه ماه یه سال ده سال نمیدونم که بهت بگم هرجورخودت دوس داری
گفت کاردارم و باز،بلاک کرد😭😭
شما از،این حرفاش چی میفهمین چیکارکنم؟؟
فقط خواهشا نگین ولش کنم که خیلی عاشقشم