چندشبه خواب ندارم،هیچی دلموآروم نمیکنه،دستام میلرزه همش ،حالت تهوع دارم،بخداکم آوردم ،من آدمش نیستم،من مامان قوی نیستم،
شمابگین چکارکنم؟انگارتودلم رخت میشورن.خدایاکجای کارم اشتباه بودااینهمه امتحانم میکنی،دیشب تاالان پلک روهم نذاشتم،کارم فقط گریست،دوس دارم خودموبکشم،شایدراحت شم.اینهمه زجرکشیدم توزندگیم هیچکدوم یک صدم این دیوونم کرد،میدونم نمیتونم کناربیام،اصلانمیدونم چی بنویسم،یه لحظه حالم خوب میشه ،بعدش کلابدم،
حال کسیودارم که تشنست ومیخوادخفه بشه ولی لیوان آب کنارشونمیتونه بخوره
نمیدونم چرااین چندروزه پسرم علایمی نشون میده که منوبیشتربترسونه باورتون میشه رومدل خوابیدنشم حساس شدم،میگم نکنه اینم علایم اوتیسمه،
خدایامن سرطلان بگیرم راضیم ولی پسرم نه،آخه به اون چکارداری؟مگه نگفتم تمام داراییم پسرمه .تمام دلخوشیم.درسته خسته میشدم ناشکری کردم بعضی وقتا ولی مگه نگفتم غلط کردم
خدایایباردیگه پیشش بخوابم بدون دغدغه شباتاصبح دستاشومیگیرم وگریه میکنم خیلی سخته خداااا