نمیدونم چیکارکنم.بخدادلم میخادبمیزم باهرچی کنارمیام یه مشکل دیگ تاچن وقت پیش مشکل مادرشوهرم بود الان دیگ حل کردم برخودم دارم باهاش کنارمیام.امشب خانوادم زنگ زدن ماپارکیم شمام بیایین شوهرم گف باشه بهم گف پاشوبروحاضرشو.من شامموخورده بودم شوهرم نخورده بود.گعتم من حاضرشم توشامتوبخور بچه ها اومدم ارایش کردم لباس پوشیدم شوهرمم شامشوخورد گفتم لباسم از لباسشویی دربیارپهن کن .ک پهن کرد.داشتم دوباره بلوزم عوض میکردم ک توبیرون شکمم اذیت نشه دیدم داره دادبیدادمیکنه بدو دیگ دیر شد مگ میخای بری عروسی .خراومدی خرمیخای بری.گفتم باش امادم لامپ خاموش کن بریم ب لباسم گیردادگف این چ وضعشه گفتم چادرسرمیکنم.گف بی برنامه ای ادم نیسی و.....همش غرمیزد منم اماده بودم رفتم قرص هاموبحورم اومدقرص هامونگاه کرد وای یه دادبیدادی کرد چرادوتاشو باهم خوردی غلط کردی گوه خوردی چزانفهمی منم جوابشومیدادم دیگ دیدم داره جری تر میشه جوابشوندادم رف نشست رومبل گف من نمیرم ب خانوادت بگوبیجامیکنن جایی میزن ب من زنگ میزنن من نمیرم منم نشستم گفتم باشع منک التماس نکردم منم نمیرم