خسته شدم بخدا با ۲۰ سال سن پدرم در اومده حقک نیست شوهرم تو خوشی لای دوس دختراشو دور دورا باشه
من بدبخت هر روز ی فتنه جدید تو زندگیم...
نمیدونم چرا این زن انقدر میترسه ک من رو دستش بمونمو بترشم...
نمیدونم چرا انقد عوضیه..
نمیدونم چرا رویاهاشو از من میخاد..
نمیدونم چرا عاشق مردایی میشه ک میان تو زندگی من؟؟
وقتی اون مردا میرن زندگی منو جهنم میکنه(یبار نامزد کردم با یکی بهم خورد،یبارم ازددددواج کردم از هم پاشید زندگیم)
خودشم با کمال صراحت میگه من نمیتونم فراموششون کنم..
یا میگه دارم از غصه شوهرت میمیرم..
میشینه اینجا و اونجا بعد ۴ سال از جریان نامزدیم ب همه میگه اگه این دختر بدبخت شد تقصیر فلانیه...انگار ن انگار ک من یدور ازدواجم کردم بعد اون جریان...الان اصلا وقت واکنش نشون دادن ب اون نامزدیه نیست!!