میدونم خیلی بد
ولی خداشاهده ساعت نزدیک 9بود رسیدم خونه .قبلشم همسرم گفته بود من خودم میرم دنبالش تو برو خونه.
البته چندباری شده که پسرم اونجا مونده شب همسرم رفته اوردش ولی امشب نتونسته بره. پسرمم میدونه که واقعا نتونسته پدرش بره دنبالش نه اینکه نخواسته باشه.
ولی چون خیلی به هم وابسته ایم من خیلی اذیت میشم.البته اونحا به پسرم خوش میگذره ولی میدونم خوابیدنی اونم دلش تنگ میشه شایدم یواشکی گریه کنه.
ولی دیگه به همسرم اعتبار نمیکنم هروقت بره اونجا خودم میرم میارمش نمیزارم دیربشه.