از زمانی که من بچه بودم یکی از آشناها منو واسه پسرش میخواست و پسرش از همون بچگی دیوانه وار منو دوست داشت ولی خوب من بچه بودم هستید بگم؟؟؟؟
بگو
قطره چکونی نگو
زود زود بگو😐
وقتی بزرگ تر شدم چون اون پسر جز معیارهای من نبود خودمو کلا زدم به اون راه تا زمانی که پسرش اومد جلو و گفت کوری نمیبینی من عاشقتم و این حرفا و همه فامیل هم میگفتن نمیبینی پر پر میزنه
بگو
تا اینکه من بخاطر یه سری مسائل کلا جواب منفی دادم و چرتو پرتای مامانش شروع شد درمورد من
و بالاخره گذشتو من ازدواج کردم و بچه دار شدم و این اقا همچنان مجرد و حتی پا تو عروسی من نزاشتن
خب
بعضيا بد عاشق ميشن😂😂😂
حالا مامانش اومده مثلا اشتی و چه چه و به به که من واسه پسرم زن انتخاب کردم و عروس اینجور و اونجور و تعریف منم بهش گفتم من حرفایی که در مورد من زدی رو فراموش کردم و بخشیدم
حالا اسرار داره من فردا شب برم جشن پسرش و اسرار و دلم نمیخواد برم چه کنم؟؟؟؟
شما جای من بودید میرفتید؟؟؟؟
میخواد مثلا تو بری و حسرت بخوری که چرا قبول نکردی اگه شوهرت براش مهم نیست که بری برو و نشون بده که برات اصلا مهم نیست
حقیقتش چشم دیدنشون ندارم بخاطر تمام چرتو پرتاشون
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
29 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
34 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
