من طلاهامو فروختم بخاطر شوهرم و ب شوهرم گفتم همین که پول بدست اوردی سکه بخر و بزار کنار(اینم بگم بازم امکانش زیاد هست ک پول لازم بشه و بفروشه و البته بیشتر بدست بیاره )، توی بازار بدلیجات های خیلی شیکی دیدم ک مو نمیزنه با طلا، دو دل شدم شما بودین چ میکردین
من طلای دست دوم میخزم هم دستم میکنم هم وقتی خواستم بفروشم ضرر نمیکنم چون پول اجرتو نمیدم
برف هفت سالگی ام را به خاطر صدای مادرم دوست داشتم که می گفت پاشو ببین عجب برفی اومده برف ده سالگی را به خاطر تعطیل شدن مدرسه و خوابیدن کنار مادرم حتی یک ساعت بیشتر. برف چهارده سالگی را به خاطر تشویش امتحانات .برف هجده سالگی را به خاطر استرس کنکور و آینده !! برف بیست سالگی را به خاطر عاشقی . هیجان عشقی که در ذهنم تا ابد ادامه داشت اما از برف بیست و پنج سالگی به بعد برف ها فقط سرد بود و سرد بود و سرد…… و خاطراتی که هرگز تکرار نخواهد شد……