عروسی قبلی ک رفتیم شوهرم گفته بود ب خدمه ب من بگن بچه رو ببرم دم مردونه
دختر خالش فهمیده بود بچه رو گرفت گفت گفته من ببرم پیشش
بعدم با لباس مجلسی باز و کوتاه وایساد ب حرف زدن و تا بچه رو داد بغل شوهرم با آهنگ قر میداد و حرف میزد
حدود ۵.۶ بار ب بهونه ها مختلف بچه رو گرفت برد داد شوهرم