امشب بعد از یک ماه داداشمو دیدم.اومدن خونه مامانم اینا.دوساعتم اونجا نبودیم.من زیاد جایی نمیرم چون استراحتم...جفتم پایینه.
مامانمم در جریان نبود ک میریم خونشون.بیرون بود.منو داداشمو زن داداشم و شوهرم بودیم...
همش حالم بد بود...نمیدونم سر چی شد حرف بچه دوم زدم الکی...گفتم با این وضعیت فکر دومیش هم هستم ولی یهو ناخودآگاه نگاه شوهرم کردم...زن داداشم گفت هه نگاه شوهرشم میکنه...
داداشم گفت انشالله حالت خوب میشه،باز یادت میره.دیگه حرفا تموم شد
منم حالم بد بود همش☹️شوهرمم همش پا پا میکرد ک گفتم اگه دوست داری برو پیش مامانت اینا.هر جور ک صلاح می دونی عزیزم.زود پا شد گفت آره میرم...