جریانش طولانیه به مدت یه سال باهم بودیم من خودم جوری هستم ک تو خونواده ای بزرگ شدم گ از هر لحاظ دررفاه بودم خونوادم برام تو هیچ زمینه ای کم نذاشتن الان یه هفتس عشقم اونده جلو ولی واقعا ن خودش ن خونوادش هیچ دارایی ندارن ک بخوان خوشبختیمو تضمین کنن خیلی تو دوراهی موندم از یه طرف دلم میخواد به جای اینکه عشق چشامو کور کنه منطقی فکر کنم از یه طرفم نمیتونم بهش بگم نمیخوام چون هیچی ندارین اخه چجوری دلشو بشکونم؟؟ چون واقعا من نمیتونم با نداری بسازم واقعا برام سخته باباشم فوت کرده دو تا برادرن ک تو یه مغازه کوچیک مرغ فروشی کار میکنن بابام امشب گف همه چی ب تصمیم تو مونده ولی من راه درستو بهت نشون میدم عشق برا دو سه ساله ن بیشتر بعدش مشکلات سروع میشه نمیتونی دووم بیاری بچه ها چیکار کنم کمکم کنین فزدا مامانش میاد خواستگاری 😔
بزار به عهده پدرت
بگو مخالفت کنه
اول املا کارکن
تو رو خدا
خواستگاریم
مگه نمیگی عشق؟ خب باید تو کاهگل هم باهش بری و بگی بله..
عشق واقعی ایراد طرف رو نمیبینه
)اتفاقا خوشحالم منطقی هستی)
راستی اگه چند ساله با هم هستید و قول دادی؟بزنی زیرش بعدا نتیجه بدی داره...
اخ جون،هر روز جوجه میخوری
پیام بده بگو نیاد! جو‌نگیرتت یهو باهاش ازدواج کنی!!!
به خانوادت بگو بهانه بیارن سنگ بندازن
با بابات صحبت کن اون بگه نه
ک عشقتم از تو ناراحت نشه فکر کنه خانوادت راضی نیستن
به خانوادت بگو اونا مخالفت کنن ک يعني بابات تو رو بهش نميده پسره هم ميفهمه تقصير تو نبوده و بابات نذاشته
چندسالته
اگ واقعا با نداری نمیتونی بسازی ازدواج نکن ک دورازجون مجبور بشی جدا بشی حرف باباتم درسته
بگو پدرت اصلا قبول نمیکنه به بابات بگو نمیخوام
یه کم زود به فکر تفاوت ها نیافتادی به نظرت
چرا گزاشتی به اینجا برسه که بیاد خواستگاری؟ فکر غرور اون پسر نکردی؟؟؟خانوادت بهونه میکردی
عزیزم این خیلی خوبه که منطقی فکر کنی واقعا عالیه
ولی نه تو عاشقی نه عشق واقعی واسه دو سه ساله
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
