کم کردن ارتباط با خانواده همسر درست یا خیر

وااایی منم همینطوریم 

ب خدا ابجی دست خودم نیس میبینمشون حالم بد میشه حتی اگه چیزی نگن 

یا اگه با محبتم بخوان صحبت کنن فک میکنم ی منظوری دارم انقدر که اذیتم کردن این ادما 

مخصوصا خواهر شوهرام    

خب حوری باش که اعتناد به نفس داشته باشی که وقتی با تمسخر نگات میکنه خودتو نبازی...

مثلا از نظر قیافه و تیپ به خودت برس همیشه خوش تیپ برو و مرتب حالا نمیخواد خودتو بکشی و گرون گرون بخری هم خودتو اذیت کنی و هم شوهرت صداش دربباد ولی مرتب و اراسته باش همیشه و لباس خوب بپوش جوری که اعتماد به نفس داشته باشی و جوری باش که برات مهم نیستن در عوض نشون بده خودت  و شوهرت مهمه برات مثلا پیش شوهرت با محبت بپیش خم بشینید و شوهرت برات میوه پوست بکنه و باهم حرف بزنید ولی به اونا توجه نکنید مثلا سرسفره پیش شوهرت بشین و شوهرت ب ات غذا بکشه و هی بهت تعارف کنه نوشابه و این چیزا بریزه بده دستت و این حرفا....

در حد کمک تو سفره و جابه جایی غذا کمک کن که نکن خودشو گاهی ظرف بشور نه همیشه...

کلا اراسته و مرتب و خوش برخورد باش مثلا سلام و خدافظی تو بکن حتی اگه از کسی بدت میاد اینجوری دیگران که میبینن میگن نه بابا این اونجوری نیست .....

عادی برخورد کن ولی زیاد حرف نزن گزارش کارتو نده کجا میری چه کار کردی با کی و.... یه برخورد عادی و محترمانه داشته باش همیشه 

برا همه این راهکار جواب نمیده

😟😟گریه نکن عزیزم بخدا اینا لیاقت اشکای تورو ندارن که بخای گریه کنی دنیا دوروزه واسه چیزای مهم تری اشکاتو حدر کن

عزیزم شوهرم خیلی آدم رمانتیکیه منم اوایل ی سری مشکلات داشتم شوهرم خیلی ب مامانش وابسته بود وهمه حرفی بهش میگفت من خیلی باهاش حرف زدم جروبحث داشتم تا اینی شده ک میخام...البته خانواده ام بخصوص مامانم خیلی حمایت کرد وقتی شوهرم دید حمایتگردارم کوتاه اومد وقتی ام ک بچه دارشدیم پاقدم بچم خیلی اخلاقش بهترشد...قصد کلاس گذاشتن ندارم ولی شوهرم خیلی دوستم داره ولی من معمولی دوستش دارم...بعدم من خیلی براش شیرین زبونی میکنم با زبون نرمش میکنم و بخاسته ام میرسم...البته ی وقتا هم هیچ رقمه راضی نمیشه...زندگیه دیگه باید گذروند

برا همه جواب نميده ولي برا ٩٩درصد جواب ميده 

مادر شوهرم نه تنها من بلكه هركس فهميد دارم عروسش ميشم اه كشيد و گفت خدا به دادت برسه اخه اشنا بود 

خيلي ها صادقانه گفتن تو عقل نداري ميخواي خودتو بندازي تو چاه 

خدايي به هر كس راهنمايي دادم جواب گرفت 

من شب عروسيم مادرشوهرم بوسم نكرد فقط اومد پسرشو بوسيد 

همون شب دلم شكست ولي محكم ايستادم جلو درب خونم گفتم خدايا شاهد باش من با يكرنگي وارد اين خونه شدم كمكم كن 

و واقعاً دست خدا رو تو زندگيم ديدم 

فرداي عروسي يه گل خوشگل خريدم و رفتم خونشون 

گفتم اومدم تشكر كنم از عروسي كه برام گرفتيد معمولي بود 

ولي گفتم سنگ تموم بود باورم نميشد ايجوري سرفرازم كنيد 

ممنون عزیزم

البته من هم از نظر قیافه هم از نظر اراستگی و کدبانویی از خواهرشوهرم خیلی سرترم اما انقد ب حرفایی ک پشت سرم میزنن فک میکنم خل و چل میشم

وگرنه همین پریشب مادرشوهرم اومده بود شهر ما خواهرشوهرمم خونه ش شهر مایه و فقط ب خاطر مثلا احترام ب مادرشوهرم رفتم دیدنش و نیم ساعت نشستم و برگشتم تو اون نیم ساعتم فقط با شوهرم خودمو سرگرم میکردم 

شوهرمم بغلم کرده بود باهم حرف میزدیم

خواهر شوهرم هی بد بد نگاه میکرد و من ب رو خودم نمیوردم ولی حتی نگامم میکرد حالم ازش بهم میخورد

عزیزم ادم با ادم فرق میکنه حالا سما شانس اوردی تز مادر سوهر خیایا هستن که هرچی خوب بتشی براشون پر رو تر و پرتوقع تر میشن 

من سعی کردم مادرشوهر مثل مادر خودم بدونم و دوست داشته باشم و حتی هزار برابر مادر خودم بهش محبت و احترام کردم و کلی براش کار میکردم که برا مادر خودم نمیکردم ولی اون هیچ وقت مثل مادر من نشد و هیچ وقتم منو از خودشون ندونستن و کارهایی که برا بچه خودشون میکنن برا من نمیکنن 

اره درست ميگي 

ولي بعضي عروسا دور از شما باشه 

يه جوري رفتار ميكنن انگار انتظار داشتن يكي بزارشون رو سر حلوا حلواشون كنه 

وقتي اينجور نميشه يكسره از تك تك جمله هاي مادر شوهر بمب ميسازن و تو زندگي زناشويي منفجر ميكنن 

ابجی شاید فک کنی من همبنطوری میگم اما به خدا مامانمم بهم گف با مادرشوهرت عین مادرخودت رفتار کن و هرچی گف ب چشم مادری بهش نگاه کن

خدا شاهده منم با همین نیت وارد خانوادشون شدم هرچی میگف با ی لبخند ازش میگذشتم و میگفتم عین مادرمه اشکالی نداره

اما ی بار خواهر شوهرکوچیکم ک از من ۴ سال کوچیکتره ۱۵ سالشه به من خیلی بی احترامی میکرد و من میذاشتم پای ناپختگی و بچگیش مثلا میگف زر نزن یا حتی ی بار به قران هیچی نگفتم ی چیزی بش گفتم گف سگ نشو بهش گفتم من از تو بزرگترم بهتر نیس با احترام با بزرگ ترت حرف بزنی 

ب خاطر همین دختره ی مزخرف رفت گریه کرد در صورتی ک من ب خدا حوصله ی دعوارو ندارم ب خاطر همین گریه ش ک همه میدونستن خودش مقصره مادرشوهرم با من قهر کرد و حرف نزد 

خواهر شوهر بزرگمم باهام قهر کرد به قدری دلم شکس مگه من بش گفتم سگ😭😭😭

ی عروسی برام گرفتن ب خدا هرکی میدید مسخره میکرد اما من حتی برای کارت دعوتم ک برادرشوهرم گرفته بود زنگ زدم محترمانه تشکر کردم

کاش یکم ادم بودن 

خیلی بی تربیتن 

فشای فوق العاده بی ادبانه برا اینا مث حرف عادیه به خدا

خفه شو گفتنشون براشون معمولیه 

گه نخور گفتنشون معمولیه ره به ره بهت میگن 

اتفاقا حدس میزدم باید یه برتری نسبت به اونا داسته باشی اگه اینطوره که عالیه....

ببین عزیزم خانواده شوهر معمولا سعی میکنن اعتماد به نفست و بگیرن و تر رو کلفت و دست پرورده خودشون کنن

خیلی لجشون درمیاد که پیش اونا پسرشون به زنش محبت میکنه و پیش زنش نشسته 

تو حالا کاری که میکنی دیگه بران نگاه و حرف اونا مهم نیست... و فقط خودت و شوهرت مهم هستین و زندگی خودت....

وارد که میشی سلام و احوالپرسی گرم کن و دیگه کار نداشته باش جوری که خودت دلت میخواد باش و به اونا هم فقط احترام بذار بی ادبی نکن جواب تند نده که مقصر شناخته بشی... ممکنه خیلی سعی کنن یه جا گیرت بندازت که حالتو بگیرن ولی بهشون فرصت این کارو نده مثلا بدون شوهرت پیششون نرو چون معمولا پیش پسرشون خودشون خوب نشون میدن.... 

کلا سعی کن حیاس نباشی روشون 

محترمانه بگو من تو خونه اي بزرگ شدم كه اينجور حرف زدن رو بي احترامي ميدونيم 

مودبانه يه روز با مادر شوهرت حرف بزن مثل درد و دل تك و تنها باشيد بگو همين چيزا رو