2733
2734
عنوان

دلم برای آبجیم کبابه😢😢😢😢 (داستان زندگی)

| مشاهده متن کامل بحث + 8477 بازدید | 195 پست
حالا چرا گفتی خوزستانیه دیگه روش جلوگیری پدرو مادرت را میزارن کنار سر همین دعوا میشه ...

😂😂😂😂ای گفتی

خدا یا امیدم فقط به تو هست  کمکم کن دستمو ول نکن کمکمون کن تو زندگیمون سربلند باشیم الهی آمین. دوستان میشه به نیتم صلوات بفرستین.دوست خوبم صلوات فرستادی لایکم کن منم به نیتت صلوات بفرستم .اگر لایک هم نکردم مطمعن باش صلوات میفرستم 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
واقعا متاسفم برای این حجم از قضاوت و بی درکی تون‌. من دیگه ادامه نمیدم و تایپیک رو قفل میکنم. فقط بد ...

ن بابا ولشون کن.

تو ادامه بده ما همگی گوش میکنیم و درکت میگنیم

خدا یا امیدم فقط به تو هست  کمکم کن دستمو ول نکن کمکمون کن تو زندگیمون سربلند باشیم الهی آمین. دوستان میشه به نیتم صلوات بفرستین.دوست خوبم صلوات فرستادی لایکم کن منم به نیتت صلوات بفرستم .اگر لایک هم نکردم مطمعن باش صلوات میفرستم 
واقعا متاسفم برای این حجم از قضاوت و بی درکی تون‌. من دیگه ادامه نمیدم و تایپیک رو قفل میکنم. فقط بد ...

عزیزم من از موقع دارم میخونم و کامنت نزاشتم لطفا بخاطر من و امثال من ک در سکوت داریم میخونیم ادامه شو بزار.

2738

فایده ای نداشت. هرچی مادرم و پدرم و داداشام که اونموقع دانشجو بودن و عقلشون میرسید که این ازدواج اشتباهه با خواهرم صحبت میکردند خواهرم فقط یه کلمه میگفت.. من فقط همینو میخام. بلاخره مادربزرگمو واسطه کرد و مادر و پدرمو به زور راضی کرد. روزی که عقدش بود مامانم گریه میکرد چون میدونست که این زندگی سرانجامی نداره براش شرط حق مسکن گذاشتن مهریه بالا براش زدن و شرط خونه شخصی و.. همه رو پذیرفت.بعد از عقد زیاد میومد خونمون دامادمون. عاشق خواهرم بود. روزی بیست بار زنگ میزد احوالشو میپرسید. موقع عروسی ما تازه مادرشو دیدیم. ی زن سیاهپوش که کپ دامادمون بود. بنظر مهربون میومد موقع احوالپرسی دستمونو میبوسید رسم داشتن‌. بعد از عروسی نزدیک خونه داداش بزرگم برای آبجیم خونه گرفت. اخلاق خوبی داشت دامادمون. دو سه سال اول زندگیشون بی دغدغه رفت. پدرم هنوز نگران بود ولی حرفی نمیزد که باعث اختلاف نشه بینشون. مادرم بیشتر درگیر ما بود‌ درگیر درس و مشقمون. شبا تا ساعت ۱ یا ۲ مینشست پا به پای من و داداشام باهامون مطالعه میکرد که یوقت خوابمون نگیره مخصوصا دوتا داداشام که باهم کنکور داشتند. ما هم تقریبا خیالمون راحت بود که زندگی ابجیم خوبه و چون من و داداش کوچیکم خیلی بهش وابسته بودیم زیاد میومد خونمون که دلتنگ نشیم. خواهرزاده ام بدنیا اومده بود یه دختر خیلی خوشگل و تپل. عاشقش بودیم اصلا نمیزاشتیم یه دقیقه اروم بمونه اولین کلمه ای هم که گفت دایی بود😄

وزن قبلی -> ۷۵ وزن بعدی -> ۷۰ وزن فعلی -> ۶۷ هدف ->۶۰   من میتونمممممم😍😍
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730