فشار که به خودم خیلی آوردم دست تنها بودم استرس دیووونم کرده بود
هر سال تولد دخترمو ساده برگزار میکردیم فقط خانواده خودم بودن و خانواده شوهرم
اما پارسال خواهرم تولد یکسالگی پسرشو تالار گرفت و تموم فامیلای خودمون و شوهرشو دعوت کرد فیلمبردار و عکاس آورد و سنگ تموم گذاشت
دخترم که اینا و دید داغون شد تا یه ماه اشک میریخت کا شما منو دوست نداشتید اگه دوست داشتید از این تولدا برام میگرفتید
بعد هم که داشت یادش میرفت به طور ناخواسته آلبوم دیجیتالی عکسای خواهر زادمو باز دید و دوباره شروووووع کرد
من و پدرش واقعا بودجمون به بردن تالارو گرفتن عکاس و فیلمبردار نمیرسید تو خونه گرفتیم اما خیلی مفصل تر از سالهای قبل