چند روز پیش جایی دعوت بودیم
من قدم نسبتا کوتاهه زیادم کفش پاشنه بلند نمی پوشم اون شب دلم خواست بپوشم
جلوی در که رسیدیم خواستم در بیارم کفشمو
یکی از برادرام که داخل مهمونی بود با صدای بلند گفت خودش انقدره اون وقت کفش انقدررری میپوشه خانومشم کنارش بود و خندید
من به روم نیاوردم ولی تحویلشم نگرفتم زیاد
ولی قلبم واقعا شکست
جلو اون همه ادم جلوی خانومش
حرفشم اینه که شوخی می کنم
دیشبم سر یکی از این شوخیای بی جاش دیگه کلا حرف نزدم تو مهمونی خودش و همه میپرسیدن جرا پکری
ولی خولستم بفهمه که ناراحتم می کنه
اسم هر حرفی و بی احترامی رو نمی تونه شوخی بذاره