بهمن ٩٣ عقد كرديم مثل همه تازه عروس ها دوست داشتم زندگيمو زود شروع كنم برم سرخونه زندگيم ولى فروردين٩٤ پدرشوهرم مريض شد و عروسى ما موكول شد به بعد از خوب شدن پدرشوهرم ولى تا كى معلوم نبود!
روزهاى بلاتكليفى سخت مى گذشت تا مهر ٩٥ كه به همسرم گفتم من ديگه نمى تونم صبركنم نزديك ٢سال زمان عقدمون طول كشيده توى اين مدت بالا و پايين هاى زيادى داشتيم از ناراحتى ها و رفتار قوم شوهرم باهام نمى خوام بگم كه اين مدت چقدر سخت بود ولى خداروشكر گذشت، تاريخ عروسى رو گذاشتيم براى ماه بهمن و توى اين مدت رفتيم دنبال خونه و تالار و بقيه كارها.....