ببخشیدها لیاقت و جنبه ندارن
من هفته پیش با جاریم رفتم ناهار خونه پدرشوهرم اون دوتا بچه شیطون داره من ندارم
بچهاش از دردیوار بالا میرفتن
یکی از خواهراشوهرم ناهار پخته بود گفتم تو بشین دیگه نوبت ماست
بخدا بعد ناهار جاریم رفت روتخت خواهر شوهرم دراز کشید
من با یکی دیگه از خواهرا شوهرم ظرف شستیم خشک کردیم گذاشتیم تو کابینت
من گاز پاک کردم اشغالا بردم
جاریم خواب بچه هاش شیطونی 😆
تازه عصرم بیدار شد چای هم گذاشتم تازه اون بیدار شد خواهر شوهرم داشت براش اصلاح میکرد
اصلا هم برام مهم نیست😆