من متوجه شدم که از اینکه با منه پشیمونه
چون با خانوادش نرفتم مسافرت و بیرون
چون یکی در میون مهمونی های فامیلاشو نرفتم
چون انقدر اون اولا اجبارم کرد که همیشه همه جا برم و هر روز به دیدن خانوادش برم تا اینکه زده شدم
چون دائم غر زدم
مثل اولای خودش بهش فحش میدم اما اون الان ساکته
میدونم دیگه دوسم نداره
من هیچ لطافتی ندارم دیگه
فقط یه زن خشمگین و مریض که همش دستور میده و افسرده شده