2737
2734
عنوان

مادرم خیلی بد با من برخورد میکنه

121 بازدید | 13 پست

از اول زندگیم خیلی سرم تو کتاب بود و چون خیلی خوب درس میخوندم پدرم نمیذاشت مادرم کارای خونه را بسپره به من از لیسانس از خونه رفتم شهر دیگه دانشجو شدم.خیلی مستقل شدم و روپای خودم ایستادم.همه کارهای خونه را یاد گرفتم. الان بعد دوازده سال برگشتم خونه هنوز دفاع نکردم و شدیدا استرس درس و پایان نامه دارم از روزی که برگشتم به خاطر الرژی شدید از کار و زندگی افتادم. اما مادرم با متلک ها و مسخره کردناش دلمو شکسته خیلی اذیتم میکنه همش ازم میخواد کمکش کنم به خدا شبا نمیخوابم که بخونم اما هر روز بدتر میشه کلا از بچگی منو دوست نداشت چون من دختر بودم.الان هر روز دعوا میکنه هر روز یه بهانه میگه چرا کار نداری چرا ازدواج نمیکنی چرا چرا چرا من افسردگی گرفتم قرص میخورم به خدا اینقد فشار روم زیاده که گاهی به خودکشی فکر میکنم هیچ کسو ندارم که دوستم داشته باشه کمکم کنید

فقط خدا


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

با عرض معذرت  رو تجربه خودم این جور مامانا بیمار هستن ولی هیچ وقت پی درمان نرفتن .اکثر اونا ی گذشته پر از عقده دارند که  منتقل می کنن به بچه هاشون. فقط مراقب باش به خاطر فرار از جو خونه تو ازدواجت عجله نکنی که از چاله به چاه می افتی.

آرزوهاتو دنبال کن و شاد باش

خب تو که انقد مستقلی یه دفعه خونه جدا بگیر زندگی کن

من کار ندارم و پولی ندارم منتظرم که دفاع کنم و برای پیدا کردن کار هم اقدام کردم ولی تو شهر خودمون موردی پیدا نشده برای زندگی تو شهرهایی مثل تهران هم الان واقعا نمیتونم اقدام کنم

فقط خدا
چون یه مدت ازشون دور بودی به وجودت تو خونه عادت نداره بنطرم همین حرف ها رو براش یادداشت بزار تا به خ ...

ن خب از اول با من بد بود فقط من نبودم الانم تو این سن و شرایط اصلا طاقت ندارم قبلا برام مهم نبود هر چی میگفت . من مریضم و نمیتونم ازدواج کنم. و تنها پناهم بعد از خدا مادرمه اما اینقد منو مسخره میکنه که مجبورم قرص افسردگی بخورم و همش گریه میکنم

فقط خدا
2738
خدا شفاش بده.عوض اینکه بهت افتخار کنه هیچکدوم از دستاورداتونمیبینه. کاری جز مستقل شدن نداری.

بله لطفا برام دعا کنید من غیر از خدا کسی رو ندارم. و تنهای تنها میشم اگه مستقل بشم ولی خب من مادرمو دوست دارم نمیدونم چرا اینقد از من بدش میاد

فقط خدا
بله لطفا برام دعا کنید من غیر از خدا کسی رو ندارم. و تنهای تنها میشم اگه مستقل بشم ولی خب من مادرمو ...

ببین اینجور مادرها افسردگی دارن.چون خودشون رو دوست ندارن دلشون نمیخواد بچشون دختر شه. حالا دلایل زیادی میتونه داشته باشه ک چرا خودشون رو دوست ندارن. قلبا هم شاید دخترشون رو دوست دارن ولی نمیخوان و نمیتونن ابراز کنن. در کل چاره ای جز تحمل نداری. بعد ک این مراحلو بگذرونی و ب موفقیت برسی این دوران رو نه اینکه فراموش کنی ولی برات بی اهمیت میشه تا حدودی.

منم مادرم مثل مادر شما بود منم بچه درسخون و موفقی بودم ولی مادرم همیشه بی ارزشم میکرد الان پیر شده اخلاقش خوب شده ولی من دیگه دلم شکسته.ای کاش از اول اخلاقش خوب بود اونموقع من خوشبخت ترین بودم

منم مادرم مثل مادر شما بود منم بچه درسخون و موفقی بودم ولی مادرم همیشه بی ارزشم میکرد الان پیر شده ا ...

کاش یکم منو دوست داشت داداشامو خیلی دوست داره با اینکه خیلی اذیتش کردن و میکنن ولی من خیلی مظلوم و سر به زیرم تا حالا با کسی دعوا هم نکردم نمیدونم امیدوارم هیچ مادری اینکارو با بچش نکنه

فقط خدا
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز