چند روز پیش تولد من و شوهرم بود ( هردومون تو یه تاریخ بدنیا اومدیم ) شوهرم یه کیک گرفت گفت بریم خونه ی مامانم تولد بگیریم با اینکه اونا دوماهه یه زنگ به من نزدن بگن بارداری چیزی دلت نمیخواد حالت چطوره گفتم عیبی نداره شوهرم اینجوری دوست داره بزار خوشحال شه
خلاصه رفتیم و کیک و این چیزا گرفتیم پدرشوهرومادر شوهر و برادر شوهر مجردم خونه بودن اول که میخواستیم شمع فوت کنیم مادر شوهرم تو آشپزخونه بود هی شوهرم صداش میکرد نمیومد بعدم اصلا نه تبریکی نه کادویی هیچی اصلا به روی خودشون نیاوردن بعدم میخواستیم کیک رو ببریم برگشت گفت دخترم میخواد فردا شب بیاد زیاد کیک نخورید واسه اون نگه دارم 😑😐 دیگه همین دیگه ماهم برگشتیم خونمون الان هی بهش فکر میکنم اعصابم خورد میشه چرا انقدر تو مخن ؟