من از لحاظ روحی و عاطفی به این مرحله رسیده بودم
انقدر مشکلای بد و وحشتناکی برام پیش اومده بود که واقعا از همه آدما قطع امید کرده بودم
به یه جایی رسیدم که فقط و فقط فقط خدا برام مونده بود
حتی خدا شاهده به مادر پدرمم دیگه اعتماد نداشتم
دقیقا وقتی هم فهمیدم آدم تو زندگیش هیچ کس رو جز خدا نداره شرایطم بهتر شد...
انگار خدا میخواست یادم بده فقط به خودش امید داشته باشم...
آخه من خیلی احمق بودم بدی هیچ کسو باور نداشتم...
کسی تو روم هم بهم بدی میکرد ازش برداشت مثبت میکردم😞