يه خانومي با شوهرم شريكه قبلا در موردش نوشتم
به عناوين مختلفشوهرم رو ميكشونه مغازه برا كار
اينا زياد مهم نيست
مهم اينه هي با حرفاش ميخواد حرص در بياره
چند روز پيش يه جا مهمون بوديم سر راه يهو زنگ زد بهش بيا فلان چيز خراب شده بيا درستش كن
ما هم همگي رفتيم اونجا اونم ديد ما بالباس مهموني رفتيم بهش برخورد كه اره شما ميريد گردش و تفريح
شوهرم ميگهحرف نزن البته من هيچي نگفتم برا خودم رفتم رو صندلي نشستم و با تلگ راممشغول شدمتا كارشون تموم بشه البته مهموني رو هم دير رسيديم چون تا تونست كار ريخت رو سرش كه حس كردماز قصده
حالا امروز تو گوشي شوهرم پيام داده كه امروز واقعا ميخواي بياي يا نه فقط لطفا اگه ميخواي بعدش جايي بري نيا
كه روي اعصاب منم راه نرين زن و شوهري
برام جالبه من اصلا هيچ كاري بهش نداشتم حوصله كل كل نداشتم برگشته اينجور گفته
شوهرم هم نوشت
من كلاس دارم اونم جواب داده
چه زن خوبي
اخر فرستادت مكتب درس بخوني
همش متلك بارون ميكنه البته كلاس به من ربطي نداشت ولي داره چشاش در مياد و هر چيزي رو به من ربط ميده
من دانشگاه قبول شدم البته گفتم به كسي چيزي نگيد ولي حس ميكنم ميدونه و داره تير ميندازه
اينا رو تو گوشي شوهرم ديدم بنظرتون جكار كنم
به روي شوهرم بيارم يا نه؟
اتفاقا همون روز گفتم اين خوشش نيومد ما رو با هم ديده
شوهرم هم گفت به درك من كه نبايد به خوشامد اون كار انجام بدم ولي اشتباه ميكني
من انرژي منفي خيلي ميگيرم ازش