سلام دوستان من تو عقدم شوهرم باما زندگی میکنه چون محل کارش به خونه ما نزدیکه
صبح ی تاپیک زدم و تعریف کردم که دیشب شوهرم گریه کرد سر ی بحث جزیی راجبه رابطمون ازشم پرسیدم چرا گریه میکنی گفت دلم واسه مامانم تنگ شده(ولی فکر میکنم از حرفای من تو بحث ناراحت شده بود)
همون دیشبم گفت که فردا میرم خونمون
من حتی ی پیامم بهش دادم که از ناراحتی درش بیارم ولی جواب نداد و ساعت ۹ شب زنگ زد کوتاه صحبت کردیم و خدافظی کرد
الان فهمیدم که از بعدازظهر مرخصی گرفته زودتر رفته خونشون به منم هیچی نگفت راجبش
خیلی بی اعتمادم کرده با این کاراش حالم خوب نیست چیکار کنم باهاش
واقعا خسته شدم دیگه اصلا بهش اعتماد ندارم