21 سالمه عقد بودیم عروسی نکرده بودیم
چشم چرون ، خسیس، حشیش میکشید و خودخواه بود
یه ماه پیش از سفر ک بر میگشتیم یهو برگشت گف داییت حیف شد زنشو طلاق داد چه مالی بود زنش
همون شب از خونمون بیرونش کردم و گفتم طلاق میخوام
اولش سخت بود چون ب کاری ک میکردم مطمئن نبودم
چن روز بعدش چن تا فامیلا زنگ زدن راجبش بد گفتن منم مصمم شدم
یکی گف حشیش میکشه بعد من یادم افتاد ک همیشه سر سیگارش دعوا داشتم نگو سیگار نبوده و توتونشو با حشیش پر میکرده
هرچی میگذشت چشمام بیشتر وا میشد
یه هفته پیشم جدا شدیم توافقی