یکی دیگه ازخاطرات خنگولم این بود که...
خودم و دخترخالم و یکی ازدوستامون عاشق دوتا ازپسرای همسایه شده بودیم
دوتا خوشگل بودن
ولی اونی که من و دخترخالم شریکی عاشقش بودیم خیلی خاص تر بود مثلا
اونوقتا 12
13سالم بود فکرکنم
خلاصه داداش کوچیکه دوستمون رابط ما بود و برای پسرای همسایه خبر میبرد و میاورد
اولین بار که خبر برد که مثلا کی عاشق کیه
من و دختر خالم گفتین برو به محمد بگو ما عاشق توییم😒😂
خواهرش هم گفت برو به علی بگو من خوشم میاد ازت عاشقتم😶
خلاصه داداش خنگول دوستم رفته بود به محمد فقط گفته بود که دخترخالم عاشقشه
به اون یکی هم گفته بود خواهرم...
وقتی اومد ازش پرسیدیم وقتی ماجرا رو تعریف کرد دلم میخواست تا مبخورد بزنمش😠😠 رفته بود به یکی دیگه ازپسرای همسایه که از قضا اون روز اومدع بود پیش اونا گفته بود من عاشق اونم
درصورتی که من کلا خدادای ازاون متنفرررر بودم
ولی اون منو خیلییی میخواست
اینم ازشانس منه😧😧
مردیم تا داداش دوستمو راضی کردیم تا دوباره بره پیش اونا(داداشش کوچیک بود)
بار دوم که رفته بود بهشون گفته بود اشتباه کردم
دخترخاله و من عاشق محمدیم
وقتی اومد گفت اون پسر همسایه وقتی فهمید من دوسش ندارم خیلییییی ناراحت و ضایع شد😩😩😐
ماجراها داشتیم باهاشون
هرروز هم خودمو دختر خالم از زور حسودی باهم قهربودیم
چندسالی گیر این پسرای همسایه بودیم تا بلاخره ازسرمون افتاد
.و.....😁😁