عزیزم نوشته هاتو خوندم... خیلی ناراحت شدم...منم وقتی پارسال جوابه ازمایش ها رو دکترم دید و گفت معلوم نیست در نهایت چرا اینجوری شده یه جوری شدم...فکر میکردم اگر بهم بگن به علت فلان بیماری خیالم راحت تر میشد...همین دیروز بود یه دکتر تو اینستا پیدا کردم و براش دوباره شرایط پسزمو توضیح دادم و بهش گفتم بهم بگو میتونستم بگهش دارم یا نه؟کوتاهیه من بود یا واقعا چاره ای نبود...اونم تو هفته 37 این بارداری...میخوام بهت بگم یه مادر تا اخر عمرش مادره حتی اگر بچش براش نمونه دنبال درمان و راه حل میگرده...
تو یه مادری حتی اگه بچه ای نداشته باشی...نمیدونم شوهرت واقعا راضی میشه دوباره اقدام کنید یا نه فق میتونم بگم امیدوارم راضی بشه...ولی اینو میدونم شوهرت خیلی دوست داره که میگه اقدام نکنید میدونی چرا؟چون اون به خاطر تو داره اینو میگه و از دیدگاه خودش...مردها واقعا واقعا اسیب خیلی زیادی نمیبینن موقع از دست دادن جنین چون هنوز حسه واقعی بهش ندارن ...یه جور غم و دلسوزی نسبت به مادر هست بیشتر... نگرانی و اندوهشون بیشتر به خاطر مادر هست...توی کلاسی شرکت کرده بودم برای بارداری که یک جلسه اش با همسر باید میرفتیم و اونجا مدرس کلاس از مردها سوالاتی میکرد یکی دو نفر دیگه هم تو کلاس مثله من تجربه از دست دادن بچه داشتن و جالب بود که همسرهای اونا هم دغدغه اشون بیشتر همسر بود حتی استرسشون برای سالم بودن بچه باز منعکس بود به مادر یعنی نمیخواستن باز همسرشون اون دردو تجربه کنه و برای همین برای سلامتی بچه نگران بودن یعنی مقصود براشون خوده بچه صرفا نبود اول مادر بعد بچه...
خیلی حرف زدم عزیزم نمیدونم منظورمو درست رسوندم یا نه...بیشتر میخوام بهت بگم همسرت به خاطر تو داره اینکارو میکنه و شاید هم کارش درست باشه هیچکس نمیدونه واقعا چی درسته چی غلط...من الان با اینکه این بچه داره میاد و فاصله از دست دادن بچم با حاملگیم زیاد نشد ولی روزی نیست که به یاده پسرم نباشم...چینی بند زده هستیم با حاملگی و بغل کردن بچمون مثله روز اول نمیشیم این واقعیته...بیشتر فکر میکنیم باید تو این مبارزه پیروز بشیم مبارزه ای بین ما و دنیایی که انگار بچمونو ازمون گرفته...بین ما و سرنوشت.... هیچ ادمی بعد از ازدست دادنه پدرو مادرش مبارزه نمیکنه چون میدونه تکرار شدنی نیستن ولی در مورد بچه ما فکر میکنیم تکرار شدنی هستن...ولی واقعا تکراری در کار نیست.... بچه های اینجا خیلی با من حرفی نمیزنن چون فکر میکنن من باردارم و غمم فراموش شده و حالم خوبه شاید یه جور فاصله بین خودشون و من میبینن من هزار بار بهشون حق میدم و درکشون میکنم...
عزیزم من برای دلت دعا میکنم برای ارامشت به هر شکلی که خودت دوست داری...برات دعا میکنم اونقدر قوی و شاد بشی که این روزها یادت بره ... دعا میکنم خوب باشی...دعا میکنم زندگیت قشنگ تر بشه ....دعا میکنم با همسرت نهایت خوشبختی رو تجربه کنی....