سلام.
نمیدونم نوشتن از دردی که کشیدم ، داغم رو بیشتر میکنه یا کمتر
حدود یک ماه پیش پسرم رو تو بیست و پنج هفتگی روز عاشورا از دست دادم.
از آون روز ببعد هر چیزی که تو زندگیم دیدم یادآور داغش شد. هر روز برای من همون روز عاشوراست. ساعتی نیست که از جلوی چشمام وقایع آون روز نگذره. تکرار تکرار
هنوز که هنوزه روحم تو همون روز و ساعت تو بیمارستان مونده. تو سرم زمزمه پسرم عزیزم قطع نمیشه.
تا آون روز معنی درد رو درست نفهمیده بودم ولی آون روز شیر فهم شدم. دردی که قبل از زایمان جسمی کشیدم و دردی که بعدش هر لحظه روحم رو متلاشی میکنه.
همه دلخوشیمون یک شبه به فنا رفت. صدای گریه آمو تو بیمارستان میشنوم اشک های همسرم و غم تو چشماش همینطور با هر پلک زدنم برام یادآوری میشه. موقع ترخیص پدرها کریر بدست بچشون رو با شادی میبردن. ما چیزی که از بیمارستان بردیم فقط غم و اندوه و درد بود.