💫خداوندا تو میدانی آنچه را که من نمیدانم در دانستن تو آرامشی ست ودر ندانستن من تلاطم ها خدایا با آرامشت تلاطم هایم را ارام ساز خدایا اونی که میخام بهم بده دلمو اروم کنسلامتی امام زمان وتعجیل ظهورش صلواتی بفرست 💖الهم صلی علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 💖 خدایا ارامشی بهم بده از جنس خودت آمیییین
من تو طول روز بعضی موقع ها حالم خیلی بده. همش احساس پوچی میکنم.همش تو فکرم با خودم درگیرم .
عزیزم سعی کن وقتی فکرت مَشغول میشه جو رو عوض کنی .. مثلا ی آهنگ شاد گوش بدی یا تلفنی با کسی که حالت رو خوب میکنه حرف بزنی یا ی برنامه مورد علاقتو ببین کلا هر چیزی که تو رو از اون حالت بیرون بکشه...
منم شوهرم خودش پسرش رو خاك كرد هنوز چشماش افسردست هنوز شبها بيدار ميشه و جالبه منم بيدارم شوهرم ك ...
وای چقد غم انگیزه...
من همسرم همون موقع بالای سرم بود ازم پرسید گفت اگه میخوای میبریمش ...ولی اینقد داغون بود و توی اون شبه بیمارستان اینقد پیر شده بود که دلم نیومد بگم بچه رو ببریمش...احساس کردم همسرمو از دست میدم با این خواسته روحش میمرد اگه بچشو میدید تو اون حال... و احساس کردم خیلی سخت بود پدری پسرشو خاک کنه که اسمش سهراب بود...
پسر من عالم و ادم بالاسرش بودن و دیدنش ولی من خاک بر سر ندیدم منی ک تا اون لحظه اخر همش باهاش حرف میزدم و حسش میکردم هیچ کدومم نمیبخشم شاید گذاشته بودن ۵ دقیقه فقط ۵ دقیقه تو بغل بود انقدر نمیسوختم من از پسر نازم فقط یه عکس دیدم اونم تا ۳ ماه التماس کردم تا بهم نشون دادن بمیرم برات مامان تن کوچولوت جاش اونجا نبود لحظه بدنیا اومدنش همونطور با بند ناف صدای شوهرم زدن ک بیاد ببینتش ۶و ۷ نفر من گرفته بودن ک بلند نشم وقتی شوهرم اومد انگار چند سال پیر شده بود اومد بالا سرش و خم شد ک بوسش کنه بدترین لحظه عمرم بکد اون روز تو زایشگاه صدای گریه بچه ها پخش میشد پدر ها میومدن بچشون میدیدن ولی بچه من تو سکوت و مظلومانه رفت
بچه ها برا اون تا بچه هام انقدر التماس شوهرم کردم ک بره اونا رو هم بگیره چون داده بودن پاتولوژی شوهرم میگفت جنین هست من برم چی بگم باز پسرم قبر داره اون دو تا جوجه هام کجا هستن ؟ ای خدا