هر وقت میبینیش یه سره داره بی ربط و باربط از جاریتون میگه چیکار میکنین؟همش تعریف توخالی.هیچوقتم عکس العمل نداشتم ودوستم ندارم یهچیزی بگم انگار حسودیم شده اما واقعا بسه دیگهههه.حالا نصف چیزایی که ازش میگه رو جاریم از رو من تقلید کرده😑😑نمیسوختم اگه ازم سر بود یا این کاراش تقلید نبود.مادرشوهرمم مسخرشو دراورده نمیدونم دنبال چیه.مث اینکه میخواد کلا حسابشون نکنم خیالش راحت شه
جلو خودشم ازش تعریف می کنه!؟ اگر نه بدون جلوی اونم از تو تعریف می کنه. راه حل: به شدت تاییدش ...
جلو خودش ندیدم تعریف کنه اما کلا بین من و این جاریم شکرابه و مقصرشم خودشه و مادرشوهرمم پشت جاریمه کلا چون براش شیرین زبونی میکنه من نه.والا نمیخوام تعریف کنم از خودم اما واقعیته که من و جاریم قابل مقایسه باهم نیستیم و یه سره مادرشوهرم اونوبرا من بزرگش میکنه😑نمیدونم مشکلشون چیه با من اینا.یه ذره ادب و شخصیت داشت نمیسوختم
عزیزم هر واکنش منفی ای نشون بدی مطمئن باش مادر شوهرت خوشحال می شه چون به هدفش که چزوندن تو بوده می رسه هرچی می گه بگو درسته ایشون صاحب سلیقن ایشون فوق العاده است واقعا تو فامیلتون ندیدم و دستپختی اینجوری نچشیدم محشره شانس اوردین که باهاش وصلت کردین شوهرش باید نماز شکر بخونه! مطمئن باش برای ابد خفه می شه
یهدبار بگو مادرجان من که خسته شدم انقدر درباره فلانی شنیدم. شما خودتون خسته نشدید؟ خب درباره یه چیز ...
اخه میاد میگه اینو داره اونو داره.این کارو میکنه اون کارو میکنه.از این خوشش میاد و به اون علاقه داره.حالا خنده م میگیره نصف بیشتدشو جاریم از رو من کپی کرده اینام میدونن اما میاد اینجوری میگه.منم عادی برخورد میکنم انگار اصلا براممهم نیس.بلکه بس کنه اما... دوس ندارم چیزی بگم برنبگن حسودی کرد.نهایت کاری که کردم تا حالا بی محلی و تحویل نگرفتنه اما انگار نه انگار
جلو خودشم ازش تعریف می کنه!؟ اگر نه بدون جلوی اونم از تو تعریف می کنه. راه حل: به شدت تاییدش ...
دقیقا....فقط یکبار امتحان کن...منم همینطوریم..طرف خفه میشه کلا....شوهرم از مادرش تعریف میکرد حالامن تو هر فرصتی تعریف میکنم..خفه شده اصلا آلرژی گرفته به مادرش🤣
اگه گفت بگو واقعا مادرجون درست میگین صد تا بزار روش تحویل بده .اصلا دست پیش بگیر قبل اینکه اون شروع کنه هی خودت تعریف کن طریف میگرخه
مادرشوهر منم همش فکر میکنه من به دختراش و عروساش و حتی پسراش حسودی میکنم درحالیکه اگر ازشون س ...
مادرشوهر منم انگار میخواد حسادت منو بیدار کنه.من حرصم میگیرهکه اخه به ادمی که هیچی از خودش نداره و همه کاراش تقلیده و از همه نظر همازم خودم پایینتره چرا باید حسودی کنم؟حالا جاریم از اوناس که یکی منو تحویل بگیره در همون لحظه همون جا قیافه ش داد میزنه حسودیش شده از بس میریزه بهم.من هر چقد بی محلی میکنم بی فایده س
حالم ازاین حجم ازتعریف ب هم میخوره فقط حرف مفته مفت ...مادره شوهره منم عروس کوچیکه روخیلی تحویل میگیرن ... این باعث شده اصلا دلم نخواد خوبی کنم فقط تو خودمم برام بی اهمیت شده کل شخصیتشون ... ازخدا میخوام فقط شوهرم از چشمم نیفته ... حالا این جاری کوچیکه یساله ازدواج کرده باسکوتش میخواد تو دلشونجاکنه الکی ...اعصابمب هم میریزه 5 ساله خونه نتونستم بخرم
منم مادر شوهرم یکی از عروس هاش و خودش انتخاب کرده هر دفعه میره میاد یه تعریفی می کنه بیا و ببین حال ...
برا ما برعکسه.جاریمو اصلا در حد پسرشون نمیدونستن و برا من داشتن غش و ضعف میکردن.حالا برعکس رفتار میکنن.همش میخواد به من بگه اونخیلی تحفه س.خب عزیزممبارک هم باشین چرا یه سره پیش من حرفشو میزنی؟چیکارش کنم مثلا؟