سلام دوستان من اومدم خاطره بارداری زایمانم براتون بگم
دوسال بعد از عروسی تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم یکسال طول کشید تا باردار بشم
رفتم پیش ی دکتر با انرژی . ک واقعا عالی بود
تو هفته سی و چهار متوجه شدیم ک جنین وزن نگرفته و نارسایی جفت دارم و هر سه روز بایدمیفرتم نوار قلب از جنین میگرفتم و باید هرچه زودتر ختم بارداری بشه
ب توصیه دکتر پیاده رویی و کوه میرفتم ک تو هفته سی و هفت یک سانت باز شدم نوبت زایمانم شد اول هفته سی و هشت
صبح ساعت هفت پذیرش شدم و ساعت هشت کیسه ابمو پاره کردند نمیدونید چ درد بدی داشت
تا ساعت دوازده همون یک سانت بودم مامای همراهم هر پنج دقیقه معاینه میکرد ببینه چقدر باز شدم ولی ک چقدر درد داشت یکم رو توپ نشستم یکم راه رفتم یکم حرکات پا انجام دادم یکم رو صندلی مخصوص نشستم
خلاصه سرتون درد نیاورم ک فقط فروش و بدوبیراه ب زمین زمان میدادم بیچاره مامانم ک تمام مدت کنارم بود و شاهد درد کشیدن من بود
دکتر اومد دید درد دارم و چهار سانت باز شدم گفت بهم بیحسی بزنند و گاز اپیدرال بهم بدند
ساعت حدود سه بود ک دوتا ماما افتادند رو شکمم و هی فشار میدادند یکی هم معاینه میکرد
تا فول شدم و دردها شدیدتر شد بیست دقیقه بچم تو واژنم بودتاکتر اومد برش زد با زور آخر بچم گذاشتند رو تخت کنارم
اون لحظه دیگه هیچی نفهمیدم فقط بهش نگاه میکردم و دعادعا ک خدایا سالم باشه آخه اکسیژن بهش کم میرسد تو شکمم بخاطر نارسایی جفت
دو سه دقیقه بعدش گذاشتن رو شکمم چ حس بی نظیری داشت هم زمان دکتر هم بخیه میکرد
زایملنم خیلی وحشتناک بود خیلی داغونم کرد اما درد بعد زایمان نداشتم بغیراز بخیه ها
بدکار کفتم کاشکی برش نمیزدی آخه بچم خیلی ریز بود گفت نمیشد اگه نمیزدم از داخل پاره میشدی
سرتون درد نیاورم الان کیانم کنارم خوابه