تاپیک قبلو یادتونه کگفتم شوهرم گردنمو زد با پاهاش له کرد ترسید ضربان قلبش رفت بالا و اینا .....
هیچی شب برادر شوهر کوچیکم موند خونمون 😑منم بی اعصاب همش با بچم شیطنت میکردن منم هی میگفتم ماهان شیطنت نکن حوصله ندارم هیچی فردا صبونشو ک میل کرد ب حالت قهر پاشد رفت اینا همیشه در حال قهرن نگاهشون کنی پا میشن میرن ...در این حد .... دیدم مادرشوهرم زنگ زد
ک ای فلان ب بچم گفتی حوصلتو ندارم😲بچم چرا اومده چرا پسر منو ترسوندی دیشب قلب درد شد تو برگشتی گفتی قطع نخاع شدم پسر من ترسیده اگه طوریش میشد خاندانت باید جوابگو میشدن اینو ک نگفت من اتیش گر فتم هرچی از دهنم دراومد با داد زدن حالیش کردم
گفتم کی جوابگوی منه ک داشتم میمردم
کی منو دید پسرت فوری دست پیشو میگیره پس نیفته ...هی از گذشته گفت هی گفت عروس فلانی مث سگ کتک میخوره صداش درنمیاد گفت تو از اولت نقشت بود پسرتو ورداری ببری خواهرت طلاق گرفته خوشگذرونی میکنه توهم دلت میخواد گفتم برو بابا مجرد بودم ماشین زیر پام بود دنیارو گشتم عقده ندارم خلاصه ک حرف زیاد بود و منم جواب دادم
بعد ب مادرم تعریف کردمو اخر گفتم کتکم زده از اونور خواهرم زنگ زد فهمید اتیش گرفت ک من داشتم میمردم هیچی اونم ب بابام گفت و اومد دنبالم بابامم دید گریه میکنم و بدجور کتک خوردم زنگ زد ب شوهر نره خرم گفت ب چ حقی دختر منو زدی بیچارت میکنم وایسا .....زیاد شد زودی مینویسم بقیرو