من یک مادرم .یک همسر.یک دختر.یک خواهر.ولی در وجود تمام این آدمها در ته ته قلبشان ...دخترکیست که از بازی دنیا ترسیده ...دستهایش را روی چشمهایش گذاشته ...پشت به دنیا و رو به دیواری ایستاده ...دخترکی که به دنیا نمیخواهد بازگردد
ای بابا تاپیک آخرم رو بخون که چه بلایی سر خواهرم اومد سمت چپش بود و پسر شد ور نداری جشن تعیین جنسیت ...
نه بابا جشنم کجا بود تواین گرونی،،،من فقط واسه دلم دخمل میخوام،،میخوام لباسهای قشنگ بپوشونم موهاشو ببندم ودستشو تودستمام بگیرم وبگم خدایا معجزه که میگی یعنی همین