خلاصه نشستم اونجا پیش دختر عمه ها همسری و همسری هم اومد پیش ما
یه ربعی که به حرف زدن گذشت دیدم برادرشوهر و جاری اومدن نشستن رو تراس و برادرشوهرم شروع کرد به گیتار زدن و خوندن و ...
حالا من قبل اینکه برم کلی بهش گفتم خب بیار گیتارتو بزن و اینقدر ضد حال نباش و ...