من یبار حامله بودم ماه اخرم بود بعد با خواهرم اینا رفتیم بازار دختر خواهرمم اونوقت یه سالش بود و بشدت وابسته شوهر من از بغلش پایین نمیومد حالا منو شوهرم داشتیم میگشتیم این وروجکم بغل شوهرم یه زنه داشت رد میشد به کناریش برگشت گفت یا خدا به بچه کوچک دست شوهرشه دومیو حاملس منو میگی این شکلی شدم😐😐😐