بچه ها تقریبا یکسالی شد اومدیم این محل دور از خانواده شوهر و خانواده خودم...تهران بودیم یک خیابون فاصله داشتیم با مادرشوهرمینا....با خونه مادر خودم ده دقیقه ..کرایه ها کشید بالا شوهرم گفت بریم پیش خواهرتینا اسلام شهر...مناسبتره قیمتا و آپارتمان ها شیکتر بماند که وضع شوهرم توپه ولی در حد یه کارگر ساده زندگی میکنه بخاطر خساست شدید....قبول کردم خدا شاهده از روزی که اومدیم اینجا روز خوش ندیدم انگاری یه دفعه همه حرمتا ازبین رفت از چشم شوهرم سقوط کردم بدترین حرفا بدترین کتکا ...قطع رابطه کامل من با خانواده اون و شوهرم با خانواده من...دلم واسه خونه قبلیمون تنگ شده واسه محله شلوغمون واسه اون روزا که شب نشینی میرفتیم خونه مادر شوهر شب اومدنی بستنیومعجون میخوردیم و برمیگشتیم خونه...روزای پنجشنبه هم که خونه مادرم جمع بودیم بگو بخند.....انگاری که سال ها گذشته...اینجا من خیلی تنهام...رفتار شوهرم بد شده ارتباطمو باخانوادم محدود کرده...کلا دوری از مادر شوهر به من نیفتاد نزدیک بودیم خوشتر بودیم...حالا هم که دوباره قراردادو تمدید کردیم...امیدی به برگشت ندارم
منم هرجا میرم دنبالم میان الانم که خونشونو دارن میسازن اومدن طبقه پایین ما
خب چیشد ک رفتارش تغییر کرد؟
چقد عجیب ب نظرم خونش براتون خوب نبوده
لایک لطفا
همه برعکس تو میگن🙄من ک از اول دوری دوستی رو برگزیدم و رفت و آمد معقول..
نفهمیدم ربط تغییر رفتار شوهرت با تغییر خونه و محله چیه
تو خونتون سرکه و قلیاب بجوشون و ذکر یا ودود زیاد بخون .
احتمالا تو خونت کسی جادو و...گذاشته شایدم از قبل بوده .
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
