ی خواستگار داشتم مامانش خیلییی فیس و افاده ای بود... خیلیییی.
نمیگم مال کجا بودن شر میشه اینجا.
پسره پسره خوب و مومنی بود و اینقدر کش داد اشناییمونو چون حس میکردم منو میخواد منتها خیلی وابسته ب خانوادش مخصوصا مامانش بود خیلیبی.
بعدش وقتی فهمیدن پدرومادرم باهم زندگی نمیکنن جوابشون نه بود..خب تا اینجا حق داشتن ولی طوری بهمون گفتن نه ک من ناراحت شدم... حالت اینکه چون مادرپدر باهم زندگی نمیکنن ما جوابمون نه و...
خلاصه..
این ماجرا برای اواخر سال96 هست.. تازه داشتم فراموشش میکردم الان زدم شبکه 5 منی ک صدسال ی بار تی وی میبینم
.. قشنگ دوربین روش بود داشت نشونش میداد تو موزه دفاع مقدس...
حاااالم بد شد ..خدایا من چی کار کنم..چرا میارش جلو چشمم.. وای
...