اما دارم کم کم میرم به سمت اینکه بشم جزو عروسای غمگینی که شاهد نا عدالتی خانواده شوهرشون هستن 😢
خیلی غمگینم هر چی میخوام به روی خودم نیارم نمیشه خانواده شوهرم بین منو جاریم خیلی فرق میزارن زبونن میگن تو رو دوست داریم اما به جاریم بیشتر میرسن ماشین پول همه چی دادن به اونا به ما هیچی شوهرمم مثل خر بار کش خانوادشه هر چی میگن سریع میره انجام میده مثل خدمتکار ولی اون پسرشون با اینکه همه چیزش از خانوادشه اما براشون هیچ کاری نمیکنه حتی جلو خودم دیدم بهش گفتن بیا دنبالمون(ماشینشو اونا خریدن که کمک دستشون باشه) ولی گفت ولم کنید من نمیام پیش زنمم بعد به شوهر من زنگ زدن که بدو بیا اونم فقط گفت چشممممم دو دقیقه ای سرو کلش پیدا شد (ما ماشین با بدبختی و کلی وام خریدیم بدون هیچ کمکی از طرف خانوادش من از عروسی گذشتم که ماشین بهتری بخریم درحالی که جاریم عروسی مفصل گرفت )
تازه دیروز فهمیدم برا جاریم روزی که من نبودم گوسفند جلو پاش قربونی کردن ولی برا من نه
جفتمون همزمان ازدواج کردیم با اختلاف چند روز عقد برا من هیچ کار نکردن کاش اصلا ازدواج نمیکردم واقعا تحمل این رفتارا رو ندارم از دیروز که فهمیدم اشکم بند نمیاد به شوهرمم نمی تونم بگم چون میگه حسودی دلم نمیخواد بگه حسود (فقط یه بهانه مسخره پیدا کردم که باهاش قهر کنم که نبینمش امروز)😢😢😢😢همش به خودم میگم فراموش کن اصلا مهم نیست رفتارشون ولی نمیتونم حساس شدم رو رفتاراشون بنظر شما من حسودم و ناراحتیم بی خودیه یا واقعا حق دارم انقد احساس ناراحتی کنم؟