دیشب کلی گریه کردم چون میخوام طلاق بگیرم
بلا تکلیفم هیچی تو زندگیم مشخص نیست
من چهارساله عقدم
رسممون رو میگم ما با شوهر حرف میزنیم در صورتی ک خوده پسره بخواد شوهر من بعد دو سال خواست حرف بزنیم
خلاصه باهاش حرف زدم دیدم اونی نیست ک میخوام ینی خجالتیه ..عرضه نداره ...ساده اس...هر کی بخواد میتونه سوارش شه ...باباش فوق العاده پولداره و این سهمی داره از این ثروت
حالا خودش ک نمیتونه کاری برا خودش راه بندازه عرضه نداره حداقل از پول باباش خوب استفاده کنه
حتی خودش یبار بم گفت ک مامان بابام بم گفتن تو ساده ای ....و این حرف بشدت منو عصبی و افسرده کرد )(تو طلافروشی با داداشش کار میکنه ولی عرضه نداره ک اون پسر پس انداز میکنه برا خانومش هر جور طلایی میاره اینم پس انداز کنه خودشو بکشه بالا یکم ) حالا درسته پول عروسیمون رو خونوادش میدادن ارث هم ک برا همهههه مساوی میرسه حالا اون طلایی ک برا زنش ببره یا خونه بخره هر کاری کنه فعلا ک باباش زنده اس اصلا تو ارث برااینا حساب نمیشه و ارث مساوی باهمه میرسه ...یه مدت میگف با مامانم اینا زندگی میکنیم بعد ازدواج..الان ک گفتم طلاق میگه نه خب زندگی نمیکنیم فکر میکنه انگار برااین طلاق میخوام ...درکم نمیکنه ..تفاهم نداریم ..انگار زبون هم رو نمیفهمیم خیلی سختمه اینا
خصوصیات خوب هم داره
مهربونه ..دنیارو بخوام برام میاره ..هر مسافرتی بره برا هیچکسم سوغاتی نیاره من اولویتم ..خیلی خیلی دوسم داره ..حتی اسم طلاق اوردم گفت تو هر چی شرط بذاری قبوله ...من 20 سالمه اون 25
اگه چهره رو هم بخوایم در نظر بگیریم سرترم ..ولی برا من چهره مهم نی انسانیت مهمه
حالا یه چیزای دیگه تو پست بعد میذارم