خخخخ.
یه چی بگم سر صب بگرخین؟؟
دختر یکی از دوستای مادرم، شوهرش چن سال پیش تووتصادف فوت کرد طفلک اول جوونی بیوه شد. بعد از چن سال چون خوشگل و تحصیلکرده بود و شاغلم بود خواستگارای مختلف واسش میومدن.
میگفت چن تاشون زن داشتن ، یکیشونم طلاق داده بود. میگفت به متاهل ها میگفتم شما متاهلی واقعا خجالت داره که بفکر تجدید فراشی. اونا هم شروع میکردن نالیدن از دست زناشون که فلانن وبهمانن وخوشبخت نیستیمو و...که یکی از حرفایی که میزدن اینبود که نشد یه روز از خوابش بزنه، من گرسنه وبدون صبونه نیام سر کار. تا لنگظهر خوابه. زنای مردم این موقع ناهارشونو بار گذاشتن شما زنگ بزن خونه ی ما الان، خوابه!
خلاصه حوصله ی تایپ ندارم. ولی اینا روتوو زندگی خودم درس عبرت کردم. خیلی چیزا تعریف میکرد. الانم ترکیه اس. همینا رو آویزه ی گوشم کردم ، با شوهرم قهر هم که هستم صبونش روو میزه، گاهی بوده حتی چن ماه پنج صب باید بلند میشدم.
دیگه خود دانید. :)