اشکام داره میاد خوابم برده بود بعد شوهرم بیدارم کرد برای رابطه گفتم که خیلی خستم و امادگی ندارم با حالت خواهش گفتم باشه بعدا.شروع کرد به دعوا کردن بعد دستمو کشید هولم داد از رو تخت بیرون گفت حق نداری پیشم بخوابی تو که ازادی شوهر که نداری تعهدم نداری برو برای خودت استخون دستم میسوزه بعد من کلا هیچی نگفتم فقط اشکام اومد میخواستم جوابشو بدم ترسیدم روانی تر بشه الان چیکار کنم فردا قهر باشم یا نه اینم بگم کلا وقتی اینجوری رو دنده لج بیوفته دیگه کلا شما فکر کنین روانیه اصلا نه منطق حالیشه نه ابرو نه من هیچی