یه جامهمون بودیم دکمون کردن یعنی تویه شهرغریب رفته بودیم خونه برادرشوهرم وشوهرم گفته بودچندروز می مونه من کار داشتم بایدبرمیگشتم شوهرم اومدمنوبرسونه راه آهن جاریم لباسای شوهرمو از اتاق ورداشت آورد دست شوهرم که اینارو جانذاری ساک اونم داد دستش و خداحافظ. شوهرم خیلی دلش شکست و بغض کرده بود که اینجوری ضایع شد جلوی من.یه تعارف هم نکردن که خانم تو که رساندی برگرد بیا.شوهرم این حاریمو خیلی قبول داشت و اصلا انتظار این رفتار و ازش نداشت.یک روز مونده بودیم خونشون.بی محبت هم نبودیم نسبت بهشون کلا.بعدم جلو ما زنگ زد خواهدشد دعوت کرد ما هرروز که تلپ نبودیم خونشون بعداز۶ماه همدیگه رو دیده بودیم حالا موندم چکارکنم.شوهرم میگه توهم بگی بریم من دیگه پاموخونشون نمیذارم ولی من میگم رابطه با برادر رو که به خاطر یه اشتباه یا یه بدجنسی کوچک که نباید قطع کرد.شما بودین چکارمیکردین؟ گله میکردین؟ مامانم یه ضرب المثل داره میگه گله کردن فایده ای نداره وقتی از یکی گله میکنیم انتظارداریم بهش میگیم بیا توجیه کن کارتو. اوکی که میفهمه و شعور داره اصلا کاری نمیکنه که آدم ازش گله کنه اونی هم که نمیفهمه آدم با گله کردن خودشو سبک میکنه
من بودم عمرا دیگه میرفتم
من خودمم واقعا انتظاراین رفتارو از جاریم نداشتم چون خوب بودیم باهم
دیگه نرین خونشون
با شوهرت موافقم. در ضمن گله هم فایده نداره
گله نکنید ولی دیگه مث قبل نباشید باهاشون خونشون نرید
عجب من باشم دیگه واسه موندن نمیرم...جاری و برادر شوهرمم هر وقت میرفتیم یه بی احترامی می کردن دیگه بشوهرم گفتم هیچ وقت واسه وعده نمیرم یا غذا مون رو میبریم...
برادرشوهرت چطور آدمیه؟؟؟
الهی
نه عزیزم گله فایده نداره بزار یه مدت بگذره ولی ارتباط را قطع نکنید
من بودم دیگه نمیرفتم خودمو دوباره سبک نمیکردم
شعورش رو نشون داده ،شوهرش‌همونجا باید یکی میزد تو دهنش
عزیزم کارش خیلی خیلی زشت بوده دلم برای شوهرت سوخت ولی یه چیزی میخوام بگم بهت شما خودتون سرخود رفتید خونه برادرشوهرتون یعنی بدون دعوت پاشدید رفتید وشوهرت گفت میخوام چندروز بمونم؟یا اینکه از قبل دعوتتون کرده بودن ؟اگه دعوت نکرده بودن راستش ادم بعضی وقتا شرایطش جوری نیست که مهمون ناخواسته بره خونش و چندروز بمونه من خودم شوهرم یه مدت بیکار بود خودمم سرکار میرم مادرشوهر پدرشوهرم یه ماه اومدن بدون دعوت خونم موندن واقعا سختم بود تنهایی باید به کارای خونه میرسیدم با وجود شاغلیم تو خونم معذب بودم دستمونم تنگ بود همش خدا خدا میکردم اینا برن
شوهرش نبود شوهرم گفت استثنائا ایندفعه مزاحم شما شدیم دیگه نمیایم برنامه هاتونو به هم بریزیم اونم با خنده گفت جه برنامه ای ما برنامه ای نداشتیم بعد شب که شوهرش اومده بود جلو شوهرش چندبار زنگ زده بود که احتمالاشوهرمن دعوت کنه بره پیششون شوهرم جواب تلفنشو نداد دیگه.
نباید هم پاشو بزاره دیگه
لطفا نگو ارتباطت رو قطع نکن تو کاریت نباشه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
