مادرشوهرم مخالف ازدواج شوهرم بود چندبار مارو به مرز طلاق رسوند مخصوصا دفعه اخر كه شوهرم ميگفت فقط طلاق من با هزار بدبختي و گريه و زاري زندگيمو حفظ كردم خداروشكر و اينكه من به وحود دعا اعتقاد دارم مادرشوهرم ميبينه شوهوم عاشقمه هرروز به نحوي مارو يه وعده غذائي دعوت ميكنه كه دعا تو غذاش رومون اثر كنه كه من ميرم خونه اب از لاي قران ميريزم و ٤موشه خونه و تو پارچ اب خوردمون ميريزم كه باطل كنه قشنگ به چشم عوض شدن اخلاق شوهرمو ديدم
حالا امروز اموديم صبحانه خواهر شوهرم رفت خوابيد تو اتاق داداشش گفت بيا رخت خوابارو جمع كن داد و بيداد كرد دعوا كردن خواهرشوهرم ميگفت اره زورت به من ميرسه برو زورت به كسي ديگه برسه (منو ميگفت)خلاصه مامانشم طرفداري كرد شوهرم گفت پاشو بريم و فلان من نزاشتم چون ميرفتم سر من خالي ميكردن بعد باباش اومد گفت اره من ميگم دخترم چرا ناراحته نگو محمد نيشش زده به تو چه اون بيحاره ارو اذيت ميكني
يعني يجوري شدم همه انقدر مدافع ان بعدم شوهر منو ميفرستن منت كشي ميدونم
ولي دلم خنك شد حون پريروز من و شوهرم كه اشتي نبوديم تو اتاق داشتم گريه ميكردم اينم تو پذيرايي موزيك گذاشته بود ميرقصيد بعد من رفتم خونه خالش اينا اومده بود از دختر خالش ميپرسيد تينا اومزد اينجا به كسي زنك زد