2737
2734


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من یکم ترسیدم . چیزهای ترسناک میاد تو ذهنم    

ترسناک ک نه از اون لحاظ! از این لحاظ ک ادما بعضی‌وقتا چقد میتونن خطرناک بشن

👁️ “زندگی کردن” کمیاب ترین اتفاق دنیاست… اغلب مردم فقط “وجود دارند”…👣 proudly Mom Of Two 💖
2728

عروسی شد....

و اولین ضربه روز پاگشا زده شد...

خونشون دعوت بودیم...

مجلس شده بود جای  غیبت های زشت خانما و مسخره کردن لباس زنا تو عروسی و تهمت به خانمهایی که لباسشان از نظر اونا مناسب نبود...

باباش شروع کرد تعریف از خودش و بچه هاش...

یهو یه شعر خونده گفت این شعر رو برای جنی که فلان روز تو روستامون تو رودخونه شنا میکرد گفتم...

خاک بر سر پیرمرد درباره سینه های خانوم جنه میگفت...

کم کم گفت من با جن ها ارتباط دارم،

دوتا هستن و از بچه هام مراقبت میکنن...

هرکی به بچه هام چپ نگاه کنه بلائی سرشون میارن که خودشون نفهمن از کجا خوردن....

گفت محافظ دارن بچه هام...

داشت مثلا تهدید میکرد

و با دعاها و طلسم هایی که بلدم برا بچه هام خیلی کارها کردم و پسرم استخدام رسمی شد...

حالا عروس ما سه تا خواهر بزرگتر از خودش داشت که دوتاش که مجرد بودن ک تازه فهمیدیم که یکی شون قبلا جدا شده بوده و... 



منم☹

بدبختی شوهرمم خوابه ...بیچاره هیچ وقت از دست من آرامش نداره . شب ها میترسم بیدارش میکنم ، نازم میکنه بوسم میکنه ، بعدهم منو میخوابونه. آخه یکی نیست بگه مرض داری تاپیک ترسناک میخونی 

Πچه در دل من .......چه در سر تو .......من از تو رسیدم به باور تو ‌Π     (( تو بودی و من ))
2738

بابام خیلی بدش اومد و پاشد که بیاد خونه، 

واقعا مونده بود که چرا با همچین ادمایی که اصلا هیچ شباهتی به ما ندارن وصلت کرده...

واقعا هنوزم من نمیدونم چی شد با اینا وصلت کردیم

منم دیدم خیلی ناراحته بلند گفتم اخه نمیشه که... سرنوشت آدما دست این چیزا نیست من به جن و پری عقیده ندارم و همه چی دست خود ادمه...


بابای مرجان هیچی نگفت، ولی وقتی که داشتیم می اومدیم بهم گفت که شاید به زودی حرف من رو باور کنی...

عاقامن رو میگید از ترس داشتم میکردم...حالا تو تون تابستون، 

داداشمم ازدواج کرده بود اتاق ما بالای دوبلکس بود اونم نبودش دیگه...

مامانم اینا اتاقشان پایین بود... 

من اون بالا انقدر شبا می ترسیدم از این حرفش ...

گفتم یهو یه بلائی سرم نیارن😂

شاید تا یه سال گزارش بدم. مخصوصا بعدش تو خوابگاه...

حالا خوبه مثلا اعتقاد نداشتم




الان من تشنمه میترسم برم اب بخورم

با یه صلوات آمین بگو خواهرگلم.خدایا هرکی چشمش به این امضا افتاد همون لحظه دلشو شاد کن.اگه دختره یه بخت خوب نصیبش کن.اگه منتظره دامنشو سبز کن.اگه غصه داره خدایا به بزرگیت قسمت میدم ارامشی از جنس خودت نصیبش کن.اگه مستاجره صاحب خونش کن.اگه با شوهرش مشکل داره دلشونو به هم رضا کن.خدایا خیلی از دوستام ناراحتی هایی دارن که نمیتونن بیان کنن اونا فقط تورو دارن جوری به خودت نزدیکشون کن که ناراحتیشونو فراموش کنن.اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم.
😂😂 مادرمون چراغش نارنجی شده پاشو بیا خونه

استاد مارو‌ صدا نزده🤣🤣🤣

منه معتاد سایت اینجا نشستم ی‌گوشه😂😂

👁️ “زندگی کردن” کمیاب ترین اتفاق دنیاست… اغلب مردم فقط “وجود دارند”…👣 proudly Mom Of Two 💖
از اون دختره که داداشت دوست داشت دیگه خبر ندارین؟

آخی اون دختره چه گناه داشت...

ازدواج کرده یه دختر کوچولو هم‌داره...

مامانم میگفت زنگ میزد به مامانم گریه میکرده دارم  تو اقوام نامزد میکنم ولی دوسش ندارم...

ولی نمیتونم از مامان بابام بگذرم...

تک فرزند بود

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز